#مسافر_پارت_111
یه چشمک بهم زد و گفت:
-بچه مایه دار بودن همینش خوبه دیگه
آره راست میگفت بچه مایه دار بودن خیلی خوبه ولی ...ولی من که بچه مایه دار نیستم یعنی من دختره حاج رضای پارسیان که یه تهران به اسمش قسم میخوردن نیستم من از قماش پارسیان و پارسیان ها نیستم ...من فقط یه دختر پرورشگاهی ساده م که دنبال یه ذره آرامشم آرامشی که باوجود مهرو محبت،پول وثروت پارسیان ها نتونستم حسش کنم...
آیدا رو بهم گفت:
-آندیا؟گوشت بامنه؟
سرمو چندبار تکون دادم
-چی گفتی؟متوجه نشدم
پوزخند زد و گفت:
-دِکی مارو بگو رو دیوار کی داریم یادگاری مینویسیم...هیچی بابا میگم بریم پوستر برای اتاق نی نی انتخاب کنیم؟
-آره بریم
موبایلمو از کیفم درآوردم و شماره ی لیلی جونو گرفتم بعد از یکی دوتا بوق برداشت:
-سلام مامان...
-سلام عزیزم چیزی شده؟
-نه فقط خواستم بگم با آیدا داریم میریم برای اتاق
دستمو رو شکم کوچولوم گذاشتم و ادامه دادم:
-نی نی کاغذ دیواری انتخاب کنیم
لیلی جون خندید و گفت:
-الهی فداش بشم که نیومده خودشو تو دلمون جا کرده...برید مادر برید فقط تا ساعت 8 برگردین که قبل از رسیدن مهمونا خونه باشین.
به آیدا اشاره کردم که همینجا نگه داه
-باشه مامان میبوسمت خدافظ
-مواظب خودت باش عزیزم خدافظ
آیدا ماشینو گوشه ی خیابون پارک کرد و باهم به سمت فروشگاه بزرگی که مخصوص دیزاین خونه و محل کار بود رفتیم...
تقریباً 3 سال پیش وقتی میخواستم دکور اتاقمو تغییر بدم با حاج رضا به اینجا اومده بودیم البته خیلی تغییر کردم فکر نکنم منو بشناسن...
وارد فروشگاه شدیم آیدا طبق عادتش سقلمه ای بهم زد و گفت:
-خیلی شیکه ها
لبخند زدم و گفتم:
-خاله دردم میگیره
یه لحظه به خودش اومد و گفت:
-الهی بمیرم ببخشید خواهری اصلاً حواسم به بارت نبود
چیزی نگفتم و لخند زدم:
-نکنه بچه ت چشاش چپ شه بندازی تقصیر من
تا خواستم بهش چیزی بگم
مرد مسنی که با کمی دقت فهمید آقای فردوسِ اومد سمتمون
-سلام خانوما...بفرمایید
-لبخند زدم و گفتم:
-سلام آقای فردوس...حال شما؟
-مرسی ممنون
چشاشو ریز کرد و گفت:
-من شما رو جایی ندیدم؟
منظورش من بودم
-آندیا هستم ...آندیا پارسیان
romangram.com | @romangram_com