#موژان_من_پارت_60


بار سنگين تصميم گيري رو دوباره روي دوش من گذاشته بود . نميتونستم هيچ جوري به سيما جون نه بگم . انقدر مهربون و دوست داشتني بود كه نخوام روش و زمين بندازم . ناچارا گفتم :

- باشه چشم . هر چي شما بگين .

سيما جون لبخند مهربوني به روم زد و دستم و فشار خفيفي داد و رو به مامان گفت :

- ديدين مونس خانوم گفتم با صحبت همه چي حل ميشه .

- بله حق با شماست . من برم چايي بيارم با اجازتون .

مامان به آشپزخونه رفت . سيما جون همينجوري كه دستش روي دستم بود به طرفم برگشت و جوري كه رادمهر نشنوه گفت :

- حلقتم كه در آوردي خوشگل خانوم . به خاطر دل من برو دستت كن دخترم .

با شرمندگي سرم و به زير انداختم و آروم گفتم :

- چشم الان ميرم دستم ميكنم .

از جام بلند شدم و به اتاقم رفتم . حلقه ام و برداشتم و دستم كردم . نگاهي به انگشتام كردم . دلم براش تنگ شده بود . لبخندي روي لبم نشست كه زود پسش زدم و از اتاق بيرون رفتم . رادمهر توي پذيرايي تنها بود گفتم :

- پس سيما جون كوش ؟


romangram.com | @romangram_com