#موژان_من_پارت_59

- ديشب رادمهر به من كه گفت تصميمشون و گفتم مگه من از خير همچين عروس خوشگلي ميگذرم ؟ مُوژان جان چرا اين تصميم و گرفتين ؟ من كه هر چي به رادمهر ميگم ميگه تصميم جفتمونه دخالت نكنين . ولي آخه مگه ميشه ؟ مگه زندگي بچه بازيه كه يه روز ازدواج كنين يه روزم طلاق بگيرين ؟ دروغ ميگم مونس خانوم ؟

- نه والا سيما خانوم منم همه ي اينارو به مُوژان گفتم ولي كو گوش شنوا . مرغش يه پا داره انگار .

- من ميگم شايد زود براي ازدواج و زندگي زير يه سقف تصميم گرفتين . ميگم يه مدت فعلا با هم برين و بياين . شايد همه چي درست شد و به اميد خدا رفتين سر خونه زندگيتون . نظرت چيه مُوژان جون ؟

نميدونستم چه جوابي به اين زن مهربون بايد ميدادم . دوباره گفت :

- من كار اون شبت و درك ميكنم . بالاخره استرس عروسي هر كاري رو ممكن ميكنه . من خودم شب عروسيم با سياوش انقدر گريه كردم و گفتم نميخوام از پيش مامانم برم كه خدا ميدونه . حالا عاشق سياوشم بودما . خودمم از اولش واسه عروسي عجله داشتم . نميدونم چرا همچين كاري كردم . سياوش تعجب كرده بود .

مامان لبخندي زد و گفت :

- همه ي عروسا از اين لحظه ها دارن بالاخره .

از اينكه داشتن سرپوش روي كار احمقانم ميذاشتن خجالت زده شده بودم . سيما جون دوباره به طرف من برگشت و گفت :

- خوب دخترم نظرت چيه ؟ نميخواي زندگي مشتركت و شروع كني اجباري نيست شايد هنوز زوده . ولي من با طلاق موافق نيستم . يكم بيشتر به هم ديگه و رابطتون وقت بدين .

نگاهم ناخودآگاه به سمت رادمهر كشيده شد . به مبل تكيه زده بود و من و نگاه ميكرد . سيما خانوم نگاهم و دنبال كرد و رو به رادمهر گفت :

- رادمهر جان نظر تو چيه پسرم ؟

- براي من فرقي نداره بايد ديد مُوژان چه تصميمي ميخواد بگيره .

romangram.com | @romangram_com