#موژان_من_پارت_56
- نديدي احسان چيكار كرد ؟ اصلا غيرتش قبول كرد مارو دست دوستش بسپره و بره ؟
- خوب تو خواب بودي گفتيم شايد بد خواب بشي .
- نخير ميخواست الهام جونش و ببره .
- آها از اين شاكي هستي الان ؟ رضا و آرمان و كوروشم توي ماشين احسان بودن . اونا كه تنها نبودن .
- سوگند توجيح نكن كارشو .
- باشه باشه چرا حالا با من دعوا داري .
با اعصابي خورد داخل رفتيم . مامان به استقبالمون اومد و با لحني شاد گفت :
- خوش گذشت بهتون ؟ پس احسان كو ؟
سوگند نذاشت من حرفي بزنم گفت :
- رفتش . گفت كه خيلي كار داره .
- حيف شد ناهار گذاشته بودم . بيا تو سوگند جون .
به اتاقم رفتم تا لباسام و عوض كنم . مثل خوره داشت يه چيزي من و ميخورد . اعصابم به هم ريخته بود . دلم ميخواست احسان جلوم بود و چند تا مشت محكم توي سرش ميكوبيدم تا ديگه با دختر غريبه گرم نگيره . اگه دوستش داشته باشه چي ؟
romangram.com | @romangram_com