#موژان_من_پارت_46
- من تسليمم من و نكش خواهش ميكنم .
مامان كنار در ورودي اومد و گفت :
- پس چرا نمياين تو ؟
احسان گفت :
- سلام زن عمو . ميبيني دخترت و ؟ يه ساعته مهمون و دم در نگه داشته نميذاره بيام تو .
مامان خنديد گفتم :
- اِ اِ اِ اِ ببين تورو خدا ! خودت يه ساعته وايسادي داري با من كل كل ميكني .
مامان براي اينكه كل كل بين ماها تموم بشه گفت :
- بسه بچه ها احسان برو تو پذيرايي زن عمو . مُوژان ميوه بيار براي احسان .
احسان چشمكي به من زد جواب چشمكش و با لبخند دادم و به سمت آشپزخونه رفتم . با ظرف ميوه به پذيرايي برگشتم . احسان با ديدن به حالت مسخره از جاش بلند شد و گفت :
- به به به به دستتون درد نكنه . به خدا راضي به زحمت نبوديم . دو دقيقه اومده بوديم خودتون و ببينيما . اين كارا چيه .
romangram.com | @romangram_com