#موژان_من_پارت_42


چند لحظه اي سكوت شد پشت تلفن . لبم و گاز گرفتم و از اينكه حرف نامربوطي زده بودم خجالت كشيدم احسان با صداي آرومتر از قبل گفت :

- منم همينطور .

نميدونستم گوشام داره واقعا اشتباه ميشنوه يا درست ميشنوم . ولي هر چي كه بود خوشحال بودم . احسان دوباره به حالت اول برگشت و گفت :

- زنگ زدم بگم ميخواستم امشب كليد ويلا رو براتون بيارم .

- چه عجله ايه باشه پيشت حالا .

خنديد و گفت :

- يعني منظورت اينه كه نيام ؟

- نه نه . تعارف بود مثلا !

دوباره خنديد از اين همه گيج بازي خودم حرصم گرفته بود . آخه دختر تو حرف نزني كه نميگن لالي ! حرف زدن بلد نيستي حرف نزدن كه بلدي ! احسان گفت:

- متوجه شدم خودت و اذيت نكن . پس آخر شب كليد و ميارم به همه سلام برسون .

- يعني واسه ي شام نمياي ؟


romangram.com | @romangram_com