#موژان_من_پارت_40


- من كه به خواسته ي خودم بهت زنگ نزدم آخه باهوش . مادر جناب عالي با من تماس گرفتن گفتن بنده از شما عاقل ترم در نتيجه بهت زنگ بزنم و يكم نصيحتت كنم .

بعد زد زير خنده . گفتم :

- ببين كار من به كجا رسيده كه تو ديگه بخواي نصيحتم كني. سوگند حوصله ندارم خداحافظ .

- اي بميري كه فقط ميخواي آدم و دك كني . برو سرت و بكن تو همون لونت دور و ورتم نبين . چون اگه نگاه به اطرافت بندازي متوجه حماقتت ميشي و اصلا خيلي عيبه ! فكر كن مُوژان خانوم اصلا اشتباهي بكنه !

- بسه انقدر تيكه ننداز خداحافظ

- خداحافظ خانوم كبكه !

نگاهم دوباره به شماره ي احسان افتاد با عصبانيت گوشي رو پرت كردم رو تخت و سرم و بين دستام گرفتم . صداي تلفن خونه اومد . كنجكاو شدم كه كيه . بعد از به هم خوردن عروسي بايد پيه حرفا و غيبتاي فاميل و به تنم ميماليدم . برام حرف هيچ كس اهميتي نداشت . نميتونستم به خاطر حرف ديگران زندگيم و جهنم كنم كه . پشت در اتاقم رفتم و گوشم و بهش چسبوندم . صداي مامان گنگ و نامفهوم بود و نميتونستم بشنوم . بيخيال فالگوش وايسادن شدم و دوباره روي تختم دراز كشيدم . فردا همه چي تموم ميشد . پس چرا رادمهر ساعت قرار و اس ام اس نكرد بهم ؟ به درك ! منم ديگه نه بهش زنگ ميزنم نه اس ام اس ميدم .

تقه اي به در خورد و مامان وارد شد چهرش گرفته بود وقتي اينجوري ميديدمش قلبم فشرده ميشد . نميخواستم هيچ وقت ناراحتيش و ببينم . گفت :

- بيا شام بخور .

بدون اينكه تكوني به خودم بدم ساعدم و روي پيشونيم گذاشتم و گفتم :

- خستم ميخوام بخوابم . گرسنه نيستم .


romangram.com | @romangram_com