#موژان_من_پارت_39

- قرار شد فردا با هم بريم درخواست طلاق بديم .

صداي فرياد گونه ي مامان و شنيدم كه گفت :

- چي ؟ طلاق ؟ مطمئني مُوژان ؟ يكم بيشتر به خودتون وقت بدين . شايد عجله كردين براي ازدواج . يكم بيشتر با هم آشنا شين .

بابا همچنان ساكت بود و به من نگاه ميكرد . دوباره گفتم :

- نميتونيم با هم زندگي كنيم اين بهترين و تنها راهه . خواهش ميكنم توضيح اضافه ازم نخواين . اين تصميميه كه هر دو با هم گرفتيم .

قبل از اينكه مامان حرفي بزني فنجون قهوم و برداشتم و به سمت اتاقم رفتم . احتياج به تنهايي داشتم . بعد از اينكه قهوم و خوردم . گوشيم و برداشتم شماره ي احسان و از توي ليست شماره هاي ذخيره شده پيدا كردم و دستم روي تماس خشكيده بود . نميدونستم كار درستيه بهش زنگ بزنم يا نه ! كلافه بودم . توي همين گير و دار بودم كه گوشيم زنگ خورد هول شدم . نگاهي به صفحه كردم و نفس عميقي كشيدم . تماس و برقرار كردم :

- باز چي شده خروس بي محل ؟

صداي سوگند مثل هميشه شاد و پرانرژي تو گوشم پيچيد :

- احوال مُوژان خانوم بداخلاق . چطوريايي ؟

- خوبم سوال بعدي .

- بد اخلاقيا

- پس قطع كن تا بيشتر از اين بد اخلاق نشدم .

romangram.com | @romangram_com