#موژان_من_پارت_35

- مگه اومديم رو ميز حال نبودن ؟

رادمهر تنها سر تكون داد . مثل اينكه داشتن راست ميگفتن . رادمهر دستاش و شست و همينجوري كه از آشپزخونه بيرون ميرفت گفت :

- من گوجه هارو ميبرم .

- مرسي رادمهر . برو منم دستام و ميشورم الان ميام .

خجالت كشيدم از اين همه گيج بودنم . انقدر غرق فكراي خودم بودم كه اصلا ميز حال و نديده بودم . احسان با لبخند محوي به سمت سينك ظرفشويي رفت و دستاش و شست . احسان كه ديد من همينجوري اونجا وايسادم گفت :

- چرا نميري ؟

- صبر ميكنم با هم بريم .

- كبابا الان آماده ميشه همشو سوگند ميخوره ها .

انگار ميخواست بچه ي 4 ساله رو دك كنه شونه هام و بالا انداختم و همونجوري اونجا وايسادم . نگاهي بهم انداخت . دستاش و با دستمال آشپزخونه خشك كرد و گفت :

- چيزي ميخواي بگي ؟

- چطور ؟

- حس ميكنم دودلي حرفي بزني بهم . درسته ؟

romangram.com | @romangram_com