#موژان_من_پارت_34
- بابا پاشو برو اون گوجه هايي رو كه به سيخ كشيديم و بيار كبابشون كنيم .
سوگند غرغري كرد و كار و به سارا محول كرد . سارا هم تنبل تر از سوگند از جاش تكون نخورد . اصراراي عمو هم انگار فايده اي نداشت ! بابا كه اين و ديد رو به من گفت :
- مُوژان جان تو برو بابا .
بدون حرفي از جا بلند شدم و دوباره به سمت ويلا برگشتم . يه راست به آشپزخونه رفتم . ولي خبري از گوجه فرنگيا نبود . در يخچال و باز كردم بازم نبود . يهو احسان و پشت سرش رادمهر وارد آشپزخونه شدن احسان نگاهي به من كرد كه بلاتكليف وسط آشپزخونه وايساده بودم بعد گفت :
- چرا اينجايي ؟ گوجه هارو دادي به عمو ؟
- هر چي ميگردم نيست .
- نيست ؟ داشتم ميومدم تو ديدمش .
فكر كردم داره مسخرم ميكنه اخم كردم و گفتم :
- خودت و مسخره كن .
- مسخره ؟
رو به رادمهر كرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com