#موژان_من_پارت_32


و بعد اشاره ي خنده داري به رادمهر كرد . رادمهر كه اين حركت احسان و ديد دستاش و بالا برد و با همون چهره ي جديش رو به احسان گفت :

- من هيچ كارم . الكي من و بهونه نكن .

احسان خنديد و گفت :

- تورو واسه همين وقتا آوردم ديگه كه تقصيرارو گردنت بندازم .

عمو مهرداد بين حرفشون پريد و گفت :

- من هيچي حاليم نيست فردا ميخوايم كوبيده درست كنيم حتما هم بايد باشين جفتتون و ميگما . آقا رادمهر شما هم حق فرار نداري .

رادمهر لخند محوي زد و گفت :

- اگه احسانم بخواد ازم نميرم . كوبيده رو عشق است .

ديگه بقيه ي حرفا حول و حوش فردا و كباب درست كردن ميچرخيد . مردا با هم كري ميخوندن كه كي بهتر بلده كباب درست كنه . جالب اينجا بود كه رادمهر خشك و بي تفاوتم به وجد اومده بود . ولي من حواسم توي جمع نبود . فكرم توي فردا بود . بالاخره بعد از اين مدت ميتونستم فردا احسان و كامل پيش خودم داشته باشم . البته اگه دوباره خروس بي محل رادمهر خان نميپريدن وسط !

بالاخره حدوداي 1 بود كه همه رضايت دادن برن بخوابن . با فكر فردا راحت تر از هر شب ديگه اي خوابيدم .

با درد موهام از خواب بيدار شدم چشمام و باز كردم و ديدم سوگند موهام و توي دستش گرفته و داره ميكشه . دستش و پس زدم و گفتم :


romangram.com | @romangram_com