#موژان_من_پارت_3
از دلداري دادناي بابا خندم گرفت . هميشه همينجوري خونسرد بود . گاهي ديگه به اين خونسردي زيادش غبطه ميخوردم . برعكس مامانم كه هميشه سريع جوش مي آورد و سر هر چيز كوچيكي حرص ميخورد . من نميدونستم اينا چجوري انقدر همديگرو دوست داشتن . مثل دو تا قطب مخالف بودن كه همديگرو جذب كرده بودن !
صداي غرغراي مامان ميومد كه از اتاقم دور ميشد . جرات اينكه به گوشيم نگاه بندازم و نداشتم مطمئنا كلي پيام از رادمهر بايد داشته باشم . بالاخره كه چي بايد بهش بگم زودتر همه چي و تموم كنيم . گوشي و برداشتم و نگاهي به صفحش كردم . دريغ از 1 پيام ! هي گوشي رو زير و رو كردم . نخير هيچ پيامي در كار نبود . حتي 1 ميس كالم نداشتم . بابا اين ديگه كي بود ! ديگه مطمئن شدم براش مهم نبوده هيچي . البته بهتر اينجوري با احساساتشم بازي نكردم . سعي ميكردم خودم و خونسرد و بي تفاوت جلوه بدم ولي ته قلبم از اين بي توجهي رادمهر ناراحت شده بودم هر چي بود بالاخره زن قانونيش بودم . بعد از شستن دست و صورتم بالاخره با خودم كنار اومدم و آروم در اتاقم و باز كردم . مامان مثل شيري كه تو كمين شكارش نشسته باشه يهو از جاش بلند شد و گفت :
- همه خرابكاري هارو كردي حالا با خيال راحتم گرفتي خوابيدي .
بابا دوباره گفت :
- مونس آروم باش ديگه بشين همه با هم حرف ميزنيم . مُوژان بيا بگير بشين باهات حرف داريم .
آروم رفتم و روي مبلي رو به روي مامان و بابام نشستم . توي چشماي پرسشگر بابا و عصباني مامان نگاهي كردم و گفتم :
- ببخشيد اگه با آبروتون بازي كردم .
مامان دوباره از كوره در رفت :
- با آبرومون بازي كردي ؟ ميدوني چند نفر علاف تو شدن اون شب ؟ ميدوني چقدر جلوي سيما خانوم و آقا سياوش تحقير شدم ؟ مهران تو يه چيزي بهش بگو .
- مُوژان ازت انتظار نداشتم . فكر ميكردم دخترم و جوري تربيت كردم كه به ديگران احترام بذاره . تو ديشب نه تنها به من و مادرت بلكه به همه ي افرادي كه توي عروسي بودن بي احترامي كردي . اميدوارم دليل قانع كننده اي براي اين كارت داشته باشي .
اشك توي چشمام حلقه زد آروم و سر به زير گفتم :
- من رادمهر و نميخوام .
romangram.com | @romangram_com