#موژان_من_پارت_2
اخماي رادمهر بيشتر توي هم رفت جلوتر اومد در حالي كه كيف پولش و از جيب بغل كتش در مي آورد پوزخندي روي لباش نشوند و رو به فروشنده گفت :
- همين و ميبريم .
فروشنده هم گوش به فرمان حلقه رو توي جعبه گذاشت رادمهر خيلي سريع باهاش حساب كرد و از در مغازه بيرون زد . انگار تازه متوجه گندي كه زده بودم شدم ! چرا اسم احسان و آوردم ؟ داشتم زندگيم و با كس ديگه اي شروع ميكردم . ولي ناراحتي رادمهر برام اهميتي نداشت يعني كلا اين ازدواج برام اهميتي نداشت . انگار يه بازي بد و شروع كرده بودم . انگار داشتم زندگيم و قمار ميكردم . سر اينكه احسان لعنتي دوستم داره يا نه ! عجب شكست مفتضحانه اي !
با اينكه اون روز سوتي بدي داده بودم و ميدونستم كه رادمهر و ناراحت كردم بازم حلقم و دوست داشتم . از فكر و خيالا بيرون اومدم . حلقه رو توي عسلي كنار تختم گذاشتم . دلم نميخواست اين و به رادمهر برگردونم ولي چاره اي نبود بايد همه چي رو باهاش تموم ميكردم .
چشمام و بستم و سعي كردم بدون اينكه به چيزي فكر كنم بخوابم .
صبح با صداي در از خواب پريدم انگار كسي به در ميكوبيد . سرم و زير بالشم كردم تا صدا كمتر بياد ولي با صداي مامانم ديگه نتونستم بي تفاوت و ساكت بمونم :
- مُوژان . زنده اي ؟ بيداري ؟ بيا بيرون ببينم . ديشب كه حرفي نزدي . زود باش بيا بيرون .
از اون ور صداي بابام ميومد كه با آرامش به مامانم ميگفت :
- مونس خانوم آروم تر فشارت ميره بالا خداي نكرده سكته ميكنيا .
- بذار سكته كنم از دست اين دختر راحت شم . آخه فكر آبرومون و نكرد ؟ توي باغ بوديم هي سيما خانوم ميگفت چرا پس بچه ها نيومدن . دلمون ديگه به شور افتاد گفتيم لابد تصادف كردن . كه يهو رادمهر اومد و گفت مُوژان آرايشگاه نبود ! آخه من چقدر بايد از دست اين دختر بكشم مهران ؟ تو بگو .
- حالا خدارو شكر كن كه تصادف نكرده بودن . بلند شو بيا اينجا بشين خودش از اتاق مياد بيرون تا آخر عمرش كه نميتونه اون تو بمونه . بلند شو .
romangram.com | @romangram_com