#موژان_من_پارت_21

- عموهاي گلم هستن . عمو مهران و عمو مهرداد .

بعد اشاره اي به مامان كرد و گفت :

- زن عموي دوست داشتني خودم مونس خانوم . همسر عمو مهران .

مامان لبخندي زد و اظهار خوش وقتي كرد . صداي زن عمو از اون طرف اومد كه با لحن شوخ گفت :

- باشه احسان خان فقط مونس زن عموي گلته ؟

احسان ريز خنديد و اشاره اي به سمت زن عمو كرد و رو به رادمهر گفت :

- ايشونم يكي ديگه از زن عموهاي گلم هستن سروناز خانوم .

زن عمو سروناز لبخندي به لب آورد انگار خيالش راحت شد . تمام مدت رادمهر با يه لبخند محو به همه نگاه ميكرد . احسان به طرف من و سوگند و سارا اومد كه كنار هم ايستاده بوديم لبخند مهربونش و نثارمون كرد و بعد رو به رادمهر گفت :

- اين خانوماي متشخصي هم كه ميبيني دختر عموهاي بنده هستن . سارا خانوم و سوگند خانوم دختراي عمو مهرداد . و ايشونم تك فرزند عمو مهران هستن مُوژان خانوم .

سوگند و سارا با رغبت با رادمهر احوالپرسي ميكردن ولي من تنها به يه خوش وقتم اكتفا كردم . چند ثانيه نگاهش توي چشمام قفل شد ولي خيلي زود نگاهش و ازم گرفت و رو به همه گفت :

- از آشنايي با همتون خوش وقتم . احسان هميشه تعريف ميكرد برام از همتون . خوشحال شدم كه تونستم از نزديك ببينمتون .

بالاخره بعد از تعارفات معمول رضايت دادن كه سوار ماشينا بشيم و حركت كنيم . به دلم صابون زده بودم كه تا شمال پيش احسان باشم ولي با اومدن رادمهر و ماشين نياوردن احسان مامانم منعم كرد كه توي ماشين رادمهر بشينم . مغموم و سر خورده روي صندلي عقب ماشين بابا نشستم و مجبور شدم به بودن سوگند كنارم رضايت بدم . ولي تو دلم از دوست احسان متنفر شده بودم .

romangram.com | @romangram_com