#مهمان_زندگی_پارت_9


- به توافق رسيديد؟

- نه اين ادم به درد من نميخوره

- تيپ و قيافه اش كه خيلي عاليه !!

- تيپ و قيافه اش بخوره تو سرش ،بيشعور حرف زدن بلد نيست

- چي چي رو بلد نيست ؟!! ... طرف استاد دانشگاست !

نفس عمیقی کشید وپرسید

- حالا كجاست؟

- پيش بقيه

- چيزي نگفت ؟

- نه... مامانش سراغ تو رو ازش گرفت . اونم خیلی سرد گفت: (نمیدونم )

از جا برخاست و گفت :

-بيا ما هم بريم پيششون ،بي احتراميه اينجا نشستيم

دوشادوش هم از اتاق خارج شدند نميخواست در مقابلش ضعيف ظاهر شود. او بايد متوجه ميشد كه سايه هم از اين موضوع ناراحت ودلخور است .بيرون همه سرگرم صحبت بودند پدرش كنار آقاي مهندس مشايخ و مادرش كنار مهري خانم نشسته بود دو برادر هم سرگرم گفتگو باهم بودند ساغر به طرف پدرش رفت وكنارش نشست ومهري هم دستش را براي گرفتن دست او دراز كرد وگفت :

-الهي قربونت برم عزيزم ، بيا اينجا پيش خودم بشين

از مقابل آرمين گذشت و كنار مهري نشست

مهري با لبخند گفت :

-ما چند سالي تو اين خونه زندگي كرديم چه سالهاي خوبي بود لحظه لحظه اون سالها برام خاطره اند ،چقدر خوشبخت و شاد بوديم .

ناهيد هم با ياد اوري آن روزها آهي از حسرت كشيد وگفت :

-بله چه روزگاري بود و چه زود گذشت

مسير گفتگوي مهري و ناهيد به گذشته ها كشيده شد نگاه سايه به برادر آرمين كه به او خيره شده بود افتاد لبخندي به روی سايه زد كه از نگاه تيزبين ارمين دور نماند

پسر جوان از جا برخاست و روي صندلي نزديك سايه نشست و با لبخندي گفت :

من آرتین برادر كوچك آرمينم كه توي اين جمع كلا فراموش شده ام

لبخند مليحی زد و گفت :

-از آشناييتون خوشبختم

- ما در بچگی همبازیهای خوبی برای هم بودیم

- متاسفم! اما من از اون دوران هیچی به خاطرم نمونده و شما وخانوادتون رو اصلا به یاد نمیارم

-حتما همین طوره چون وقتی ما از این خونه رفتیم شما سه چهار سالتون بیشتر نبود

-به هر حال خوشحالم كه برخلاف برادرتون شما خيلي مهربون و خونگرم هستين

آرتین خنديد و گفت :


romangram.com | @romangram_com