#مهمان_زندگی_پارت_80
- می دونم که اینکار و می کنی چون از یه آدم خودشیفته روانپریش هیچی بعیدنیست
دوباره به صندلي تكيه زد و با آرامش گفت :
-چرا .........چون اجازه ندادم بري سر كلاس اين الدنگ ........اصلا می خوای خودم آستين بالا بزنم و چند ماه ديگه كه از هم جدا شديم بابات و راضي به ازدواجتون كنم
برآشفت وپر ازخشم داد زد:
-استاد !!
عصبي روي ميز خم شد وفریاد کشید
-زهرمار واستاد....خجالت نمي كشي این چرندیاتو داری تحویل من می دی ،ديگه شورشو در اوردي !
متوحش و لرزان ،بغض آلود گفت:
-من كه چيزي نگفتم،فقط نمي خوام با شما كلاس داشته باشم .
ابروهايش را در هم كشيد و گفت:
-من ممكنه هر چيزي باشم اما مطمئن باش نامرد عوضي نيستم.
آرام زمزمه کرد
-من هم چنین چیزی نگفتم .
با خستگي چنگي به موهايش زد و گفت :
-يه سوال ازت مي پرسم درست جوابم و بده !
در جوابش سكوت كرد واو آرام پرسید :
-بخاطر علاقه ای كه به استاد ارجمند داري مي خواي بري سر كلاسش يا براي لجبازي با من ؟؟
عاجزانه گفت :
-من هيچ علاقه اي به استاد ارجمند ندارم و مطمئن باش اگه استاد ديگري غير از شما دوتا سازه هاي فولادي رو ارائه مي داد حتما اين درس رو با اون مي گرفتم .
-مطمئن باشم
-دليلي براي دروغ گفتن ندارم .
-خوب اگه اين طوره مي توني بري .
با ذوق گفت:
-يعني مي تونم از جلسه بعد برم سركلاس استاد ارجمند.
-من همچين حرفي زدم؟
-ولي ...........
نفس عمیقی کشید وگفت :
-تو كه گفتي در اين زندگي خودت و با خيلي چيزها وفق دادي ،پس سعي كن با اين يكي هم كنار بيايي و مطمئن باش که ضرر نمي بینی
-اما استاد.........
-نمي خواي اين مزخرفات وتموم كني .
romangram.com | @romangram_com