#مهمان_زندگی_پارت_72

وسط حرفش پرید وگفت :

- به روی چشم !حالا دیگه بیشتر از این جلو سایه ضایعم نکن فردا همه رو ردیف می کنم وتحویل مهندسی می دم

آرمین همراه پدرش از سالن خارج شد و سایه هم همقدم با آرتین پشت سرش به راه افتاد و گفت:

- آرمین همیشه اینهمه با تو به تندی رفتار می کنه؟

لبخندی زد وگفت :

- آرمین توی بحث کار با هیشکی شوخی نداره ،در نظر اون منم کارمندیم مثل بقیه ،به خاطر همین رفتارشه که بابا عملا مدیریت همه امورشرکتو داده دست اون ... توی دانشگاه چی ،رفتارش با تو مثل بقیه است ؟

با لبخند شیرینی گفت :

- یه چیزی بدتر از بقیه

- خوب این آرمین زیادهم بعید نیست

آرمین درون ماشین انتظارش را می کشید از رفتارش مشخص بود که حسابی عصبی وکلافه است ،سایه پس از بوسیدن مهری از آرتین وآقای مشایخ خداحافظی کردو در کنار آرمین قرار گرفت واز باغ زیباو رویایی مشایخ خارج شد ند .

پس از پیمودن مسیری طولانی بالاخره آرمین طاقت نیاورد و گفت:

- می تونم بپرسم تو وآرتین روی چه پروژه مهمی کار می کنید که مدام در حال مذاکره وگفتگویید ؟!

بی تفاوت نسبت به لحن نیشدارش نگاهش را به خیابان دوخت وگفت :

- اون فقط نگران منه!

- چرا باید اون نگران تو باشه ؟

با پوزخندی گفت :

- ناسلامتی برادر شوهرمه!

به لحن تمسخر آمیزش توجهی نکرد وگفت:

- در اونصورتم باید نگران برادرش باشه ،نه تو!

از اینهمه بی خیالی آتش گرفت ،با حالتی تهاجمی به طرفش برگشت وگفت :

- می شه به من بگی چه چیز زندگی تو دستخوش تغییر شده که باید نگرانت باشه

در حالی که نگاهش به خیابان بود گفت :

- اینکه مجبورم با یه دختر لوس و از خودراضی غیر قابل تحمل !زندگی کنم تغییر نیست

با حرص لبش را به دندان گزید وگفت:

- شاید زندگی کردن با من از خودراضی که تحملشم خیلی سخته، یک تغییر بزرگ باشه ولی قطعا" باعث نگرانی چندانی نمی شه چرا که یه امیدی هست به زودی از دست این دختر لوس برای همیشه راحت بشید

به طرفش برگشت وبا نگاه موشکافانه ای آهسته پرسید

- پس چه چیز زندگی تو باعث نگرانی آرتین شده ؟

با ناباوری به چهره سرد وبی روحش خیره شد، اینهمه غرور وخودخواهی برایش غیر قابل باور بود خشمگین غرید:

- تو واقعا" نمی فهمی یا خودت و به نفهمی زدی ؟

بازهم نگاهش را به خیابان دوخت وبا خونسردی جواب داد:

romangram.com | @romangram_com