#مهمان_زندگی_پارت_13


-مامان !الهی قربونت برم خواهش می کنم اينقدر زجرم نده

و پس از لختی سكوت ادامه داد :

- من رفتم ، بعدا در اين مورد با هم صحبت ميكنيم

ومنتظر پاسخ مادرش نماند وسریع از سالن خارج شده وبا حالتی عصبی از پله ها پایین رفت

نازنين پشت در منتظرش بود به طرفش آمد وبا لودگی گفت :

- قربون اون چشمای خوشگلت بشم من ،نميشه يه بار تو زودتر از من بياي بيرون

اينقدر عصبي و مشوش بود كه نتوانست جواب كنايه نازنين را بدهد ودر سکوت قبل از او به راه افتاد نازنينن خودش را به اورساند و سقلمه اي به پهلويش زد و گفت:

- هووی دارم حرف می زنما نه بنزین !

- خواهش می کنم اینهمه سر به سرم نذار نازی

- مگه چی شده ! چرا اینهمه پکر ورنگ پریده ای ؟

دست نازنين را در دست گرفت وباغصه گفت :

- نازنين ! حتي نميتوني تصورش هم کنی كه خواستگار ديشبم كي بوده؟

- حالاكي بوده كه تو رو اینهمه شيدا و والاي خودش كرده

آهی کشید وگفت:

- استاد مشايخ .. (اينقدر سريع گفت كه حتي باعث تعجب خودش هم شد)

نازنين پقی زد زير خنده و گفت:

- من ميگم دير از خواب پا شدي ! تانگو داشتي خوابهاي خوش خوش ميديدي!!

- ديدي باورش برا تو هم سخته ،خودمم وقتي ديشب ديدمش انگار برق 220 ولت بهم وصل كردن ،هنگ کرده بودم اساسی .

نازنين كه انگار هنوز نميتوانست باور كند با چشمانی گشاد شده گفت:

- تو جدی می گی یا منو دست انداختي ؟

- باور كن نازی، دارم راست ميگم

- آخه اون از كجا ميدونست تو ازش خوشت مياد

- من غلط كنم از اون كوه غرور خوشم بياد ،پسره لندهور از خود راضي !!

نازنين با تعجب رودررویش ايستاد و گفت :

-چي ....؟! تو الان چي گفتي ....؟! واقعا اين حرف و تو زدي ؟!

سایه با حالت عصبي و به تندی گفت :

- آخه تو كه نميدوني چي شده

- خوب جون بكن بگوچي شده تا بدونم

- آخه چطور ميتونم باور كنم همه اين جريانات خواب و رويا نيستن و واقعين


romangram.com | @romangram_com