#مهمان_زندگی_پارت_11
- تو داري چي ميگي؟ نمي دوني گفتن اين حرف چقدر حال بابات و خراب ميكنه؟
- مامان صحبت يك عمر زندگيه
- مگه ما بد آدمي و برات انتخاب كرديم؟...... كي بهتر از آرمين !،هم تحصيل كرده است هم مودبه ،خوشتيپ و خوش قيافه است اهل دود و دمم كه نيست وضع ماليش هم كه خداروشكر عاليه
- مگه همه چيز فقط پوله مامان !
- به من بگو اين پسربدبخت چه ايرادي داره ؟
با خشم گفت :
- مامان جون اون هيچ ايرادي نداره ولي من نمي پسندمش
- تو خوشي زیاد زده زير دلت دو تا دكتر و مهندس اومدن خواستگاريت فكر كردي دختر شاه پريوني
- آخه به من بگو تو مامان مني يا اين پسره؟
- من مامان توام ،چون نگرانتم و بهت اجازه هم نميدم که با غرور بيجات زندگيت و به لجن بكشي
- زندگي منو شما دارين به لجن ميكشين كه به خاطر يه گذشته بي خود به فكر احساس دوجوون نيستين
- تو در مورد گذشته هيچي نميدوني پس نميتوني همين طوري قضاوت كني
- نميدونم و نميخوام هم بدونم ! ......آخه من نمی فهمم اين خانواده توی اين همه سال كجا بودن كه يكدفعه سرو کله شون پیدا شده ؟!
- يكدفعه هم نبوده ! توي اين سالها هميشه سراغتو ميگرفتن ،نمي ديدي پدرت همه خواستگارهات و رد ميكرد ؟
- اون موقع چيزي نميگفتم چون بينشون مرد دلخواهم ونمي ديدم ولي حالا نمي تونم اجازه بدم با آينده ام بازي كنيد
سايه اين را گفت و به سمت اتاق پدرش رفت . دستگيره در را گرفت هنوز در را باز نكرده بود كه مادر بازويش را گرفت و به دنبال خودش كشيد و روي مبل نشاند وخود نيز در كنارش نشست و گفت:
-ميدونم كه اينقدر براي پدرت عزيزي كه اگر بهش بگي نه اون هم زير همه قول و قرارش ميزنه و به اقای مشایخ ميگه نه ، ولي التماست می کنم یکم هم فکر حال پدرت باش
با بغض گفت :
- مامان، اگه بابا بدونه با این کارش داره زندگی منو نابود می کنه بیشتر غصه می خوره
- عزیزم بابات همیشه فکر می کرد پسر آقای مشایخ بهترین گزینه برای توهه
- مامان می خوام بدونم بابا چرا همچین قرار مزخرفی رو با اقای مشایخ گذاشت ؟
- تو تازه به دنیا اومده بودی وما از خوشحالی وجود تو رو ابرا راه می رفتیم چند سال آرزوی داشتن تو رو داشتیم وخدا بعد از سالها تو رو به ما داده بود همون شب که به مناسبته تولدت یه جشن کوچیک گرفته بودیم مشایخ به پدرت گفت :باید قول مردونه بدی این دختر فقط عروس خودم بشه بابات هم که از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید باخنده گفت : نامردم اگه دخترم رو بغیر از پسر تو به کسی دیگه بدم اونموقعه آرمین هشت ساله وآرتین چهارساله بود ؛ من فکر می کردم اون تورو برا آرتین در نظر گرفته باشه چون چند بار اینو توی اون سالها گفته بود اما نمی دونم حالا چرا برا آرمین اومده خواستگاری ،ولی چیزی نگفتم چون آرمین محجوب تر به نظر می رسید .
اگر چه مي دونم خيلي اشتباه بوده ولي باور كن آرمين پسر خيلي خوبيه و ميتونه تو روخوشبخت كنه ، پدرت ومشایخ این قرار رو برای محکم کردن دوستیشون گذاشتن شاید پدرت هرگز فکر نمی کرد مشایخ اینهمه سفت وسخت به این قرار پایبند باشه
سايه نفس عميقي كشيد و گفت :
-مامان اونها اين همه سال كجا بودند كه يكدفعه بياد ما افتادن
-مشایخ تنها فرزند یه خانواده مشهور ومتمول بود که بخاطر ازدواجش با مهری از خانواده اش ترد شده بود وقتی از خانوادش رونده شد تصمیم گرفت تا با بابات که از سالهای دور دوستهای صمیمی بودن یه شرکت کوچیک راه اندازی کنه وبعد از مدتی هم شراکتی این خونه رو خریدن، تا اینکه پدر مشایخ به شدت مریض شد ووصیت کرد پسرش برگرده توی خانواده و وارث همه چیزش بشه اینجور شد که مشایخ وقتی تو سه ساله بودی دست زن وبچه اش و گرفت وبرگشت خونه پدریش و وارث همه اموال پدرش شد . تا قبل از اينكه اون قضيه پيش بياد اونها هميشه به ما سر ميزدند .این خانواده اينقدر تو رو دوست داشتند كه هربار كه به ديدن ما مي اومدند يك عالمه اسباب بازي و لباس برات هديه مي اوردند تا اينكه يه روز مشایخ با يك سري طرح و نقشه اومد خونه و به بابات گفت كه قصد داره اين خونه روكه نصفش مال اون بود و بزنه زمين و چند طبقه لوكس ازش دربياره پدرت كه اين خونه رو خيلي دوست داشت ،به شدت عصباني شد و براي اولين بار با مشایخ حرفش شد بعد از چند لحظه صداي هردوشون بالا رفت و در چشم به هم زدني تمام حرمتهاي بينشون شكسته شد و اونا شدن دو دشمن خوني . مشایخ اصرار داشت خونه رو خراب كنه و پدرت اصرار داشت خونه رونگه داره. آخر سر هم مشایخ عصباني بيرون رفت و بعد از مدتی هم پدرت با قرض وقوله تونست سهم اونو از خونه بخره و با اين خريد در واقع به دوستیشون پايان داد روز اخري كه مشایخ اومد اينجا دوباره با پدرت حرفش شد و اون درحالي كه داشت میرفت گفت:
حالا فقط يك چيز بين من و توست كه تو قولشو به من دادي وهیچ وقت نمي توني زير حرفت بزني
پدرت كه منظورش رو گرفته بود گفت :
-من اگه سرم هم بره زير قولم نمي زنم مطمئن باش تنها چيزي كه ما رودوباره به هم ميرسونه سايه است
romangram.com | @romangram_com