#مهمان_زندگی_پارت_105


-من کلی کمبود خواب دارم که با یکی دو ساعت رفع نمی شه

-می تونی بهم بگی ،کل روز تنهایی تو خونه چکار می کنی که اینهمه کمبود خواب داری

-من بیشتر روزها کلاس دارم ،تازه خودتم که می دونی حجم درسهام امسال خیلی زیاده

-با این وجود ،رویه هم رفته سه روز در هفته بیکاری ،که می تونی کلی استراحت کنی

-آهی کشید وبا لحنی درد آلود گفت :

-وقتی فکرناراحت ومشغول باشه ،همیشه یه خلا بزرگ توی زندگیت احساس می کنی که چاره ای جز تحملش نداری

آرمین با پوزخندی گفت :

-فکر تو ناراحته واینهمه می خوابی ،اگه راحت بود چقد می خوابیدی ؟!

با کج خلقی جواب داد

--تو حتی به خوابیدن منم حسادت می کنی

آرام زمزمه کرد :

-به اینهمه بیخیالی تو حسادت می کنم

با نگاهی غضبناک به طرفش برگشت وگفت :

-بی خیالی من !نکنه توقع داری خودمو حلقه آویز کنم تا باورت بشه چی به روزم اوردی

مغرورو خشن گفت :

-من بلایی سر تو نیوردم ،فراموش کردی این زندگی خواسته خوده، تو بوده

همیشه دهانش را با همین جمله می بست (( اینکه این زندگی به خواسته او بوده)) گریه اش گرفته بود در دل زمزمه کرد((خدایا چرا هیچ کس مرا نمی فهمد و همه فقط مرا مقصر می دانند ))

برای پایان دادن به بحث نفس عمیقی کشید وگفت :

-حالا چی شده که گذرت به اینجا افتاده ؟ نگو که به خاطر من اومدی که اصلا باورم نمی شه !

سرد وبی احساس جواب داد :

-داشتم از اینجا رد می شد

با دلخوری گفت:

-می خواستم شب رو اینجا بمونم ، خودت گفتی وقتی نیستم خونه در آرامشه

-حالا هم خیلی دور نشدیم ،می خوای برمی گردم

از حرفی که زده بود پشیمان شد آرمین برای ضد حال زدن استاد بود ؛ بی حوصله نگاهش را به بیرون انداخت وبا لحن آرامی گفت :

-اگه برگردم مامان ،بابا نگران می شن ... فکرمیکنن چی شده که برگشتم !!

آرمین هم بدون اینکه جوابش را بدهد در سکوت به رانندگیش ادامه داد .

در افکارش غوطه ور بود که اتومبیلی آشنا از آن سمت توجهش را جلب کرد ،وقتی از کنارشان رد می شد بی اختیار به عقب برگشت تا که راننده را ببیند ، این حرکت از نگاه تیزبین آرمین دور نماند و پرسید ؟

-چیزی شده ؟


romangram.com | @romangram_com