#مهمان_زندگی_پارت_103


نفس عمیقی کشید وگفت :

-ما داریم با هم زندگی می کنیم ،خواهی نخواهی کم کم به هم عادت می کنیم

با لحنی بغض آلود گفت :

- عزیزم شما قراره یه عمر کنار هم باشید ، با عادت کردن که نمی شه زندگی کرد ،من وبابات هنوز نگران توایم وهیچ وقت نمی تونیم خودمون و ببخشیم که تو رو مجبور به این ازدواج اجباری کردیم

بغض گلوی ناهید شکست ودرحالی که قطرات اشک آرام آرام پهنای چهره غمگینش را خیس میکرد ادامه داد:

-هر دو فکر می کردیم آرمین بهترین انتخاب برای توهه

کنارش روی لبه تخت نشست وبا محبت سرش را به آغوش گرفت گفت :

-می دونم مامان ..........می دونم که شما هیچ وقت بد منو نخواستید و نمی خواید .....می دونم هر کاری کردین به خاطر خودم بوده وخوشبختی من براتون از هر چیزی در این دنیا مهمتره .......پس خواهش می کنم مامان نگران من نباش ...........

--خانواد مشایخ چی ؟ اونا باهات مهربونند

لبخند کم رنگی زد وگفت:

-اونا خیلی خوبن ،مهری و آقای مشایخ منوخیلی دوس دارن

-مهری همیشه تو رو دوس داشته ،خود مشایخ هم همیشه تورو مثل بچه هاش می دونسته

-اونا اصلا تکبروغرور ندارن ومن درکنارشون احساس آرامش می کنم

-وقتی مریض بودی می دیدم آرمین چقدر نگران ودلواپسته ،ولی فکر نمی کردم این حسو توهم نسبت به اون داشته باشی اخه تو خیلی یکدنده ولجبازی و به راحتی با هر چیزی کنار نمی یای

پوزخندی زد وگفت:

-نگران نباش مامان !من با همه چیز کنار اومدم ،این سرنوشت منه ، منم باورش دارم

ناهید نفس عمیقی کشید وبا غصه گفت:

-بابات همه فکر وذکرش شده تو ،اون خیلی غصه تورو می خوره

-مامان تو که می دونی استرس ونگرانی چقدر برا بابا بده ،خواهش می کنم نذار از چیزی ناراحت بشه ،باور کنید من راضی وخوشبختم

-اون می گه نگاه سایه پراز غصه ودرده واین فکر داره داغونش می کنه

-همه غصه من اینه که از شما دورم ،آخه هیچ وقت از شما جدا نبودم واین برام سخته

-برای ما هم خیلی سخته ،ولی هیچ پدرو مادری نمی تونه به خاطر دلتنگی خودش با خودخواهی فرزندش و پیش خودش نگه داره ،هر بچه ای یه روزی باید بره دنبال سرنوشتش، این قانون زندگیه عزیزم

- خواهش می کنم مامان غصه منو نخورید وفقط بفکر ساغر باشید ،اون بیشتر از هرچیزی توی این سن به شما احتیاج داره ،امسال سال سرنوشت اونه ،نذارید حس کنه ؛ شما فقط منو دوست دارین ونگران منید اون به دلگرمی شما نیاز داره

-آخه عزیزم دلتنگیم برای تو دست خودم نیست ،عصر که میشه چشم برات می مونم وقتی نمیای غصه ام می گیره

-مامان خودت که می گی ،هر بچه ای باید بره دنبال سرنوشت خودش ،پس چرا خودت اینو قبول نداری

دوباره اشک ناهید سرازیر شد وباغصه گفت :

-اخه وقتی یادم میاد که با گریه از این خونه رفتی ،دلم می گیره ،تو همه وجود منی !

-مامان باور کن من خوشبخت و راضیم ،چطور اینو براتون ثابت کنم

ناهید از جا برخاست وبا لبخند تلخی گفت :


romangram.com | @romangram_com