#مهمان_زندگی_پارت_102
-چقدر تو خنگی دختر، این فیلمشه که بگه ما خیلی خوشبختیم و از این حرفا .
-جدی !اما خیلی مشکوک می زنه ،کلک ، نکنه مخشو زدی لو نمی دی
آهی کشید وبا غمگین گفت :
-چقد تو خوش خیالی !طرف امروز دعوت دوست دخترشه ، یه جور ازش حرف می زد وتعریف میکرد انگار همه وجودش بسته به وجودشه .
نازنین متفکر گفت :
-یه چیز در این بین اصلا درست نیست سایه !و من نمی دونم که اون چیه!
آرام روی سرش نواخت وگفت :
-خانم روانشناس وقتی چیزی رو نمی دونی پس خواهشا اصلا فکرتو درگیرش نکن .
نازنین از جا برخاست وگفت:
-باشه ،من دیگه می رم ،منتظرتم ،دیر نکنی ها ،راستی ساغر کوچولو هم همراه خودت بیار !
-همین جور صداش می زنی که خوشش از تو نمیاد دیگه ،نا سلامتی هفده سالشه .
لبخندی زد وگفت :
_ چکار کنم خوشم میاد سر به سرش بذارم
-امان از دست تو ولوس بازیهات
********************
پشت پنجره اتاقش ایستاده بود وبه حیاط در زیر باران شدید می نگریست با صدای تلنگری که به در خورد برگشت وگفت :
-بله !
در باز شد ومادرش در آستانه در ظاهر شد وگفت:
-عزیزم! مزاحمت که نیستم
با لبخندی به طرفش رفت وگفت :
-معلومه که نیستی !
مادر روی لبه تخت نشست وگفت:
-فکر می کردم تاعصر پیش نازنین می مونی
-خسته بودم می خواستم یکم استراحت کنم
ناهید که مشخص بود می خواهد حرفی بزند ونمی داند از کجا باید شروع کند بی مقدمه گفت:
-دخترم! تو از زندگیت راضی هستی ؟
چه باید می گفت ؟! این مادرش بود و او هرگز دروغ گفتن به مادرش را نیاموخته بود ناچارا"گفت:
-آره مامان راضیم ،همه چیز کامل وبی نقصه هر چیزی روکه شما نخریده بودید هم مهری خریده
ناهید می دانست که دخترش اینقدر سطحی نگر نیست که منظور او را نفهمیده باشد به همین دلیل گفت :
-منظور من وسایل خونه نبود ،منظورم آرمینه ،........با هم کنار اومدید
romangram.com | @romangram_com