#مهمان_زندگی_پارت_101


ساغر در حالي كه اشك درون چشمهايش حلقه بسته بود با بغض گفت:

-من اگه دو روز تو رو نبينم دلتنگت ميشم و تو انگاراصلا من برات وجود ندارم .بابا و مامان هم كه حرفشون شده فقط تو !........سايه چي ميخوره ؟ چي ميپوشه؟با درسهاي سنگينش چيكار ميكنه؟،كارهاي خونشو كي انجام ميده؟انگار فقط سايه وجود داره ،يكي نيست بهشون بگه يه ساغر بدبختي هم هست كه امسال بايد كنكور بده و نياز به محبتشون داره .احساس ميكنم آینده من برا هیشکی مهم نیست

سایه با محبت دستش را در دست گرفت وکنار خودش نشاند و با غصه گفت :

-منم حس تو رو دارم وبیشتر اوقات فکر می کنم هیچ کس دوستم نداره واحساس تنهایی می کنم ،شاید باور نکنی ساغر !ولی من روزی چند بار آرزو می کنم کاش جای تو بودم

-تو که ازدواج کردی ،اونم با کسی که همه آرزوشو دارن و اون هم خیلی دوستت داره

-ساغر تو از زندگی من هیچ نمی دونی ،پس نمی تونی اینجوری قضاوت کنی

در عمق چشمانش زل زد وگفت :

- چی رو نمی دونم ، می خوای بگی چون شما رو مجبور به ازدواج کردن اون تو رو دوس نداره ،ولی سایه اون اگه تورو دوست نداشت امروز به محض رسیدنت زنگ نمی زد ببینه رسیدی یا نه!

نازنین نگاه متعجبش را به سمت سایه چرخاند.

سایه متوجه شد برای آرام کردن ساغر چه سوتی داده بهمین دلیل سریع گفت :

-نه !منظورم این نبود که اون دوستم نداره ؛فقط آرمین همیشه گرفتار کاراشه و هیچ وقتی برای من و زندگیمون نداره .

-سایه تو خیلی پر توقع و زیاده خواهی آرمین یه مرد کامل و ایداله ،که هر زنی آرزوشو داره

سایه برای عوض کردن موضوع گفت :

-شاید تو درست بگی ، حالا از خودت برام بگو ، اوضاع درسات چطوره

-خوبه ، یعنی بدک نیست ، فقط چندتا مشکل فیزیک دارم که ، هر وقت حرافیهای این خانم تمام شد بیا اتاقم برام حلشون کن

نازنین برآشفت وبا اعتراض گفت :

-میگم من جاری توام یا هووت که اینهمه ازم بدت میاد .

سایه میان حرفشان پرید و گفت :

-وای سرم رفت ،خستم کردین ،ساغر خواهش می کنم برو اتاقت من بعدا میام پیشت .

ساغر در حالی که اتاق را ترک می کرد با دلخوری گفت :

-باشه، بازم منو از سر خودتون وا کردین ، ولی ایراد نداره به وقتش تلافی میکنم این یادتون باشه

و از اتاق خارج شد .

سایه رو به نازنین باتعجب گفت :

-این امروز با تو چش بود .؟؟؟؟؟

نازنین لبخندی زدو گفت :

-این که همیشه خدا چش دیدن منو نداره ،حالااینو ولش کن و راستشو بهم بگو چطور تونستی کوه غرور و در هم خوردو نابود کنی

-منظورت چیه ؟

-خودتو به خریت نزن ، منظورم آقای دکتر مشایخه که فک کنم کارشو ساختی.(وچشمکی به سایه زد )

سایه با پوز خندی گفت :


romangram.com | @romangram_com