#مهمان_زندگی_پارت_100
- سروش هم چيزي كم نداره ،اون پسر خوب و با شخصيتيه
- ميدونم ،چون كارش هنوز مشخص نيست و سربازه ، می گم
- خوب ميتونيد فعلاً نامزد باشيد تا سربازيش تموم بشه و بره سركار
- با اصراري كه خانواده اش براي ازدواج سريعش دارن اين امكان نداره،تازه نيما اگه بدونه خانواده اش با ازدواج ما مخالف بودن عمرا" که راضي بشه
- بد به دلت راه نده نيما پسر باشعور و فهميده ايه
- آخ نميدوني سایه !چقد خانواده اش منتظرنً نيما جواب رد بده،سروش چندماه گرفتارشون بود تا راضي شدن بيان خواستگاري،حالا اگه نيما جواب رد بده ،اونوقته كه باید بگی : خربيار و باقالي بار كن .
سايه از لحن آخر سخنش خنده اي كرد و گفت:
- خوشم مياد تواوج دغدغه فکری هم دست از خوشمزگي ور نميداري
- اگه نيما رضايت بده همه نگراني هام از بين ميره.
سايه با غصه گفت:
- قدر نيما رو بدون نازی !اينكه اون نگران زندگي توئه، از مزيت داشتن يه برادر مهربونه كه من نداشتم واگر بود حتما جلوي ازدواج مسخره ام رو ميگرفت.
نازنين دستهاي سردش را در دست گرفت و گفت:
- سرنوشت هركس از قبل رقم خورده و توهم دیگه بهتره به جای غصه خوردن با این زندگی كنار بياي
همراه با آهی عمیق گفت :
- دلم ميخواد ،اما نميتونم نازي! نميتونم!
با ورود ساغر به اتاق حرفشان راقطع كردند و ساغر كه متوجه شده بود با ناراحتي و اعتراض رو به سايه گفت:
-بعد از يه هفته كه مياي اینجا بازم سرت توگوش اين نازنينه ،مگه مامان دروغ ميگه كه اگه شاهنامه هم تموم بشه حرف شما دوتا تموم بشو نيست،حالا خوبه هر روز همديگه رو تو دانشگاه ميبينين
نازنين با لودگي گفت:
-آخه ميدوني ساغر جون ، من اينقد گلم كه همه عاشقم ميشن
-تومگه گل كلم باشي با اين ريختت
-اين روزا خيلي بامزه شدي ساغر كوچولو
-كوچولو تو گهواره داره شير ميخوره ،منو ميگن ساغر خانم
نازنين براي كنف كردنش گفت:
-حالا ساغر خانم !عزیز دلم امرتون چي بود ، بي اجازه ودوپا پريدي وسط بحث ما ؟
ساغر از رونرفت و گفت:
-نازی جون ، هيشكي توخونه خودش اجازه نميگيره اين شما دوتاييد كه فراموش كرديد اينجا مهمونيد
-خانم خوشگله ، كاري نكن آبجي جونت وبردارم برم خونه خودمونا
-اين آبجي بي قيد و بي وفا ارزوني خودت ،فكر كردي خيلي ازش خوشم مياد ،اون اگه وفا داشت كه قبل از اينكه دست تو رو بگيره بياره اينجا،اول سراغ منو ميگرفت
سايه كه ديد شوخي هاي ساغر و نازنين دارند رنگ جدي ميگيرد و ساغر دلخور وناراحت است از جا برخواست و با محبت گفت:
-واي ساغر!عزیزم تو از من دلخوری؟ .........من فقط چون توي اتاقت بودي گفتم شايد سرگرم مطالعه اي نخواستم مزاحمت بشم
romangram.com | @romangram_com