#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_9


قشنگ حرف ميزد همانطور كه قشنگ مينوشت اما اصلا بلد نبود خودش را قشنگ نشان بدهد به شوهرش!

تمام زندگيش را سمينارهاي چگونه جذاب و موفق باشيم پر كرده بود...ولي نميفهميد فارق از همه اينها وقتي اينطور بچگانه و بي وقفه پشت هم حرف ميزد چقدر جذاب ميشد.بي اموزش، بي سمينار!

داشت كلم ها را خراب ميكرد از زير دستش ميكشم:

-بذار خرد ميكنم..

-مرسي خسته ميشي، خودم بقيشو انجام ميدم!

-بنظرت چيكار كنم ماهدخت؟

دستي به پيشاني ميكشم:

-چيو چيكار كني بيتا؟ چيو؟

-مهرانو..

ظرف سالاد را سلفون ميكشم:

-بنظر من مهران اون هيولايي كه تو ازش ساختي نيست.حداقل نه انقدر وحشتناك كه نشه باهاش كاري كرد.

-دلت خوشه! معينو داري، فكر ميكني همه مثل اونن!

معين چطور بود؟ بيتا جز پول و ارامش و لبخند متينش چه چيز ديگر را ميديد؟ خدا نكند همه مثل معين تا اين حد سرد باشند...به حدي كه زنش را نخواهد و اغوشش را.

ميداني هميشه ان چيزي كه نداريم بهتر است..هرچيزي كه دورتر است..هرچه در دسترس نيست!

-ماهم مشكلات خودمونو داريم.

-حداقل بزور ازدواج نكردي....

romangram.com | @romangraam