#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_48
-خوش اومدين.
-زودتر از اينا بايد ميديدمتون.
-معين از شما برام گفته بود..
دستش را ميگذارد پشت كمرم و به نيمرخم خيره ميشود...كيا ابرو بالا مياندازد و دوري ميزند:
-ولي ازتو نگفته بود...در هرحال سورپرايز قشنگي بود.
اگر برادر معين نبود فحشش ميدادم..به اشپزخانه ميروم..ليوانها سه تا، قاشقها سه تا و بشقابها سه تا ميشود..
صداي قهقه كيا ميامد و معين هم...اولين باري بود ميديدم اينجور خوش است و با صدا ميخندد...نگاهشان ميكنم..چشمان روشن اميركيا و ان تركيب عجيب و تيره مژه و ابروهايش..صورتش استخواني و ته ريش نامنظم...نگاه عجيب غريب و قدش كه از معين كمي كوتاه تر بود..اما چيزي در معين اورا جذابتر كرده و من نميدانم ان چه بود.
با لبخند نگاهشان ميكنم و حسرت يك خواهر هميشه بر دلم مانده..معين برميگردد و غافلگيرم ميكند:
-بيام كمك ماهي؟
كيا هم برميگردد و اسمم را تكرار ميكند نه صدا:
-ماهي! حالا معين تُنگه يا دريا؟
چه زود صميمي ميشد...معين انگشتش را تكان ميدهد:
-فقط من بهش ميگم ماهي..
فقط او مرا نميبوسيد و فقط او انقدر منتظرم ميگذاشت.
شانه بالا مياندازم:
-نميدونم...
romangram.com | @romangraam