#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_46


-و حالا چجوري رو نمايي كردي خانوم..

خانومش را انقدر كشيد كه دل و لب منهم ناخداگاه كش امد..

نوك انگشت اشاره اش را روي استخوان ترقوه ام گذاشت..به چشمهايم نگاه كرد و انگشتش را كشيد تا كف دستم...متاسفانه، قدرت دست معين بود...و من پرچم سفيدم را بالا گرفته بودم.لب زدم:

-داري باهام بازي ميكني؟

باز موهايم را كنار زدي و لبت را چسباندي به گوشم..نفس خنده ايت رافوت كردي و لب زدي:

-بازي؟ هرچي ميخواي بگيري بگو همين اول راهي خودم دو دستي تقديمت ميكنم.. باور كن مالباختن از دل باختن خيلي بهتره...

-تو فكر ميكني دنبال ثروتتم؟

-نه اما اغوش هم جزو اموال يه ادمه.

قلبم باز بچه بازي دراورد و درهم ماسيد.

-ما بايد درباره اين قضايا باهم حرف بزنيم

-كدوم قضايا؟

اب دهانم را قورت ميدهم و كاش به جاي همه جايم فقط چند لحظه به چشمانم نگاه ميكرد و من دلم را زدم به دريا:

-اينكه شش ماه گذشته و ما عملا زن و شوهر نيستيم..

ميخندي:

-عملا...

لعنت بهت معين!

romangram.com | @romangraam