#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_29


-بله قبلا هماهنگ كردين؟

-نه...

-منتظر بمونيد لطفا مهمان دارن...

سر تكان ميدهم و روي مبل خردلي روبه رويش مينشينم! موهاي بلوندش را با موي لخت و مشكي ام مقايسه ميكنم و صورت خوش ارايشش با چهره بي روحم در خانه...شايد حق داشت مرا نخواهد! نه حق نداشت..من زنش بودم، حق نداشت...

ساعت دو با بيتا قرار داشتم و مهمانش چهل و پنج دقيقه مرا منتظر نگهداشته بود. پاكت را ميگذارم روي ميز:

-من نميتونم بيشتر از اين منتظر بمونم...اگه ميشه مهمانش رفت اين پاكتو بدين به معين!

ابرو بالا مياندازد:

-دوستشون هستين؟

بله كاملا دوستش بودم:

-همسرشون هستم.

شروع ميكند به عذرخواهي:

-من واقعا شرمندم..

-مشكلي نيست..

-نه شما بفرماييد، مهمانشون غريبه نيستن.

ضربه كوتاهي به در ميزنم و منتظر جواب نميمانم از لاي در سرك ميكشم...روي مبل چرمي نشسته بود و دختر هم روبه رويش..غريبه نبود؟ من براي معين و همه كساني كه ميشناخت غريبه بودم..غريبه من بودم!

با ديدنم ابرو بالا مياندازد، بلند ميشود و ميايد سمتم:

romangram.com | @romangraam