#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_23
-گاهي اوقات عين مامان از اون حرفاي بي ربط ميزني!
-از بس بيشعوري خوب!
ازش ممنون بودم كه مقابل معين با من اينطور شوخي ها نميكرد! خودش ميفهميد كه او زيادي پايبند به اصول اخلاقيست و من نميخواستم در نگاهش خود و خانواده ام بي اخلاق و بي ادب به نظر برسيم.
-ميدوني بعد ازدواجت چقدر از هم دور شديم؟
سبد ميوه را ميگذارم وسط ميز و كنارش مينشينم:
-و ميدوني كي تاحالا نيومدي رستوران؟
دست بزرگ و سنگينش را بلند ميكنم و ميگذارم دور شانه ام و زمزمه ميكنم:
-ميدوني خيلي حالم ناخوشه؟ ميدوني اين اصلا تو ظاهرم مشخص نيست؟
مرا از خودش دور ميكند:
-مريض شدي؟
كله مياندازم بالا:
-معين اذيتت ميكنه؟
اره با بي محلي اش، با ناديده گرفتنم هرلحظه ناراحتم ميكرد:
-نه!
-اين نه با تاخير يعني اره...
-نه اونجوري كه تو تصور ميكني!
romangram.com | @romangraam