#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_24
-حرف بزن ماهدخت..
با تمنا نگاهش ميكنم:
-شش ماهه دارم با اين حرفا دست و پنجه نرم ميكنم..سهيل خيلي سخته!
-داري نگرانم ميكني...
-دلم ميخواد با كسي از خودم و زندگيم حرف بزنم اما جز تو كه كسي رو ندارم.
مشتم را ميبوسد:
-بگو عشق دايي!
اين كه ميگفت عشق دايي دروغ نميگفت، ميدانستم مرا از همه خواهرزاده ها و برادرزاده هايش بيشتر دوست دارد.
-بين خودمون ميمونه..
-ميمونه!
-و اين نبايد رو رفتارت با معين تاثير بذاره!
-قول نميدم..
-پس هيچي
-ولي سعيمو ميكنم!
چند لحظه نگاهش ميكنم، من و سهيل خيلي باهم راحت بوديم، باهم بزرگ شده بوديم از هر مسئله اي حرف ميزديم اما اين يكي...جان ميكنم:
-يكم رابطه من و معين گيج ميزنه..
romangram.com | @romangraam