#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_17


لبم را گاز ميگيرم و در دلم لعنتش ميكنم به خاطر حرف دوپهلويش و ناخداگاه زمزمه ميكنم:

-اخه جنمشم نداري...همش لاف...

سر جايت ميايستي و من ميبينم كه لبخند از روي لبت پريده، خودم هم..و من كه بايد يك نيشگان محكم از خودم ميگرفتم تا سريع پسرخاله نشوم.

"معين كجا موندي؟ گرخيديا..."

و صداي تاسهاي تخته نرد ميامد! بدون اينكه چيزي بگويد از كنارم عبور ميكند و تا اخر شب نگاهم نميكند!

ببين چطور گند زدم به همه چيز. داشتيم ميخنديديم و من مثل احمقها از ان حرفهاي سرد زدم.

سرشام كنارش نشستم و همش برايش غذا ميريختم، نوشابه نميخورد و برايش ليوان اب يخ گذاشتم..موقع تماشاي فيلم ميوه پوست ميكندم و كاري ميكردم باهام حرف بزند..ازش نميترسيدم ولي از اينكه دوستيمان خراب شود چرا..خيلي ميترسيدم! از او فقط براي من همين دوستي نم كشيده مانده و من نميخواستم خرابش كنم.

-معين جان برات يه شيشه ترشي بادمجون كنار گذاشتم دادم ماهدخت..ديگه نرين از اين بيرونيا بخرين.

معين عاشق ترشي بود و من از اين هنرها اصلا نداشتم...چشمش برق ميزند و تشكر ميكند...

مادر هرچه سخنران خوبي نبود اما خانه دار قابلي بود..اصلا فكر ميكنم به همين خاطر بابا، مامان را تحمل ميكرد.ميگويم تحمل چون بزور دوست داشتن و بزور نگهداشتن در خانواده ما ارثي بود..مثل معين كه هر لحظه در نگاهش يك جمله دردناك را ميخواندم"بايد دوستت داشته باشم"

يعني تو دوست داشتني نيستي اما من بايد به يك بدبختي تو را دوست داشته باشم ديگر چه ميشود كرد.

سهيل تخته را جمع ميكند و معين كه امشب بازي را باخت:

-برا شما ترشيم ميذاره بعد برا ما يه زن كنار نميذاره.

معين لبخند بيجاني ميزند:

-اشتباه نكن بايد خودت بگر

دي.

romangram.com | @romangraam