#مرگ_ماهی
#مرگ_ماهی_پارت_12
برميگرداندم و مچم را ميگيرد:
-انقدر نمالش بدتر ميشه.
خم ميشود روي صورتم و سعي ميكند با فوت كردن مژه بي خاصيت را دربياورد.
تا به حال صورتش را در اين فاصله نديده بودم و حتي ان لك ريز زير چانه اش را كه لابه ل
اي ته ريش گم شده بود..
-كدوم شامپو رو زدي؟
و من هم دلم ميخواست بپرسم چطور انقدر سينه ات كم موست اما بجاي ان در چشمانش نگاه كردم و ماركش را گفتم و او كه دست بردار نبود، دم عميقي گرفت:
-بوي شكلات ميدي.
بوي نخواستن هم ميدادم، اين بو هميشه زير دماغم بود.
اب دهانم را قورت ميدهم و نميگويم كه شامپو بدنم شكلاتيست و حتما باز تو ميگفتي هلو خوشبوتر است و من نميخواستم انقدر نزديك بهم بايستيم و فكر كنم فقط خودم تحريك ميشوم و تو مثل فولاد بي حس، فقط از بوي تنم سوال ميكني. انگار نه انگار كه من زنت هستم!
خودم را ميكشم عقب:
-مرسي خوب شد.
فكر ميكنم جديدا از قصد انقدر جلوي من لخت راه ميرود! حرصم ميداد با اين كارش...كنارم روبه روي اينه حمام ميايستد و من مسواكم را مياورم جلو تا برايم خمير دندان بزند. خمير دندان توت فرنگي بچگانه...تاسف برانگيز بود ولي نميتوانستم طعم دردناك و تند نعناي خمير دندانها را تحمل كنم و روزهاي اول اين موضوع خيلي براي معين خنده دار ميامد. ديگر ميدانست از هرچيزي كه درش نعنا داشته باشد بدم ميايد و من ميدانستم او ديگر ادامس نعنايي نميخورد.
در اينه بهم نگاه ميكنيم، عين هرشب، حرفي نبود اما من حس ميكردم بود!
دهانت را ميشويي:
-راسي غذا خيلي عالي بود.
romangram.com | @romangraam