#مردی_که_میشناسم_پارت_86
با تردید قدمی به جلو برداشت. دو لبه ی باز کاپشن سرمه ای را گرفت و بهم نزدیک کرد. طاهر با تعجب نگاهش میکرد. سرمه ی زیپ را سرجایش قرارداد و به سمت بالا کشید. قدش تا سینه ی طاهر بود. برای اولین بار اخم کرد. چرا اینقدر کوتاه بود؟!
دست طاهر که روی دستش نشست تنش لرز گرفت.
طاهر دست گرمش را فشرد و گفت: خودم میکشم مستانه...
گویا برق به دستش وصل شده باشد با سرعت خود را عقب کشید. طاهر متعجب به حرکات او خیره بود که وَلی دست دور گردن مستانه انداخت: خب بزنین بریم دیگه. چرا منتظرین؟
مستانه سر به زیر انداخت و با نوک کفش به زمین کوبید. طاهر گیج سر بلند کرد. زیپ نیمه بالا آمده اش را کشید و گفت: بریم.
وَلی به جلو قدم برداشت و مستانه را هم وادار به حرکت کرد. ایستاده بود. به جای خالی مستانه نگاه میکرد. دخترک وحشت کرده بود؟ چون دستش را گرفته بود؟!
شاید لحظه ای از سرمای دستش لرزیده بود. بله همین بود. بخاطر سرد و گرم بودن دست ها وحشت کرده بود.
وَلی از شانه ی مستانه سرک کشید: چرا نمیای؟
به راه افتاد: دارم میام. نخواستم خلوت پدر و دختری شما رو بهم بزنم.
مستانه تنها نگاهشان میکرد. وَلی وسایل توی دستش را جا به جا کرد: کی میخوای قبول کنی که غریبه نیستی؟
خود را به آنها رساند و در طرف دیگر مستانه قدم برداشت: مگه من گفتم غریبه ام؟! گاهی لازمه پدر و دختر خلوت کنن. گاهی هم لازمه با کسای دیگه خلوت کنی. مثلا با...
وَلی تک سرفه ای زد. مستانه متعجب به سمت وَلی برگشت. منتظر بود طاهر جمله اش را تمام کند اما طاهر با لبخند سری تکان داد و دست به جیب برد و گفت: برای ناهار چلو کباب بخوریم. امروز بدجور هوس کردم.
خود را از زیر دست وَلی کنار کشید و هم قدم با طاهر گفت: کوبیده.
طاهر بلند زیر خنده زد و وَلی تشر زد: به دخترم نخند.
دستش را در برابر دهانش گرفت: دخترت مال خودت. به مردم میخندم.
وَلی از پشت سر مستانه دهن کجی کرد و طاهر چشم غره رفت. مستانه دلیل چشم غره طاهر را درک نکرد اما آرام به جلو قدم برداشت.
هوای اطراف را نفس کشید. وجدانش درسهای تلنبار شده اش را یادآوری میکرد. امتحان شیمی، ادبیات... تمرین های ریاضی که باید حل می شدند.
طاهر برای وَلی از خاطره ی آخرین باری که با هم به اینجا آمده بودند می گفت. وَلی با اطمینان گفت: نه اشتباه میکنی. خوب یادمه... رفتیم ایستگاه هفتم.
-:من که نگفتم نرفتیم ایستگاه هفتم ولی قله نرفتیم.
-:تو یادت نمیاد با هم رفتیم بالا...
romangram.com | @romangram_com