#مردی_که_میشناسم_پارت_45

-:نه بابا خیلی خوب شده. بهت خیلی میاد.

طاهر هم با «راست میگه» تایید کرد. وَلی با تردید به آینه خیره شد. طاهر که تردیدش را دید نزدیک رفت: چته؟

وَلی نگاهش را به مستانه دوخت و گفت: این رنگا برای من مناسب نیست طاهر؟

-:بخاطر دخترت یه تکونی بخودت بده. بسه هر چی عزاداری کردی وَلی تمومش کن. این زندگی نیست برای خودت ساختی تا کِی میخوای زندگیت و اینطوری پیش ببری. مستانه دیگه بچه نیست الان داره پا میزاره تو جوونی اگه باهاش همراه نباشی نمیتونی مراقبش باشی نمی تونی براش پدری کنی. هر روز دور و دورتر میشی ازش.

-:با این تیپ عوض کردن قراره به مستانه نزدیک بشم؟

-:هرچی فاصله سنیت با مستانه کمتر به چشم بیاد راحت تر میتونی باهاش رفیق ب...

با زنگ موبایلش دست به جیب برد و با دیدن شماره روی گوشی به سرعت پاسخ داد: جانم ساجده؟

-:...

وَلی نگران به سمتش برگشت. صدای طاهر ناخودآگاه بالا رفت: گریه نکن بگو چه غلطی کرده؟

مستانه شاهد تغییر حالت طاهر بود که هر لحظه خشمگین تر می شد و صورتش رو به قرمزی می رفت. وَلی گوشی را از دست طاهر بیرون کشید: سلام ساجده، وَلی ام.

-:...

-:خیلی خب آروم باش. نفس عمیق بکش. ما میایم دنبالت...

-:...

مستانه نگاهش را به طاهر دوخت. میخواست از طاهر بپرسد ساجده کیست و چه چیزی باعث شده است این گونه عصبانی شود؟ اما طاهر مقابلش چنان عصبانی بود که مستانه می ترسید به این مرد نزدیک شود.

طاهر دستی به صورتش کشید. مرد فروشنده با تعجب تماشایشان می کرد. وَلی تماس را قطع کرد و گوشی را به سمت طاهر گرفت. طاهر بی توجه به گوشی دست مشت کرد. وَلی دست روی شانه اش گذاشت: آروم باش...

طاهر با خشم به طرفش برگشت و گفت: میخوام تمام این مملکت و با خاک یکسان کنم.

-:میدونم. حق داری. ولی با این چیزا نمیشه. مگه خدایی تاکید نکرده تا وقتی پرونده به جریان نیفتاده نزدیکش نشی؟ تا الان صبر کردی یکم دیگه هم دندون رو جیگر بزار.

طاهر با چهره در هم به سمتش برگشت: دارم دیوونه میشم وَلی... یکم دیگه ساجده اونجا بمونه کار دست خودم و اون مرتیکه میدم.

-:آروم باش. خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش و میکنی از دست اون مردک خلاصش میکنیم.

مستانه سر کج کرد. دستش را به دور کیفش حلقه کرد و به پدرش و رفیق عزیزش زل زد. طاهر و پدرش آرام صحبت میکردند. همیشه طاهر را با لبخندی به لب و آرام دیده بود. از وقتی طاهر آمده بود این اولین بار بود که او را خشمگین و عصبانی می دید. آب دهانش را فرو داد. وَلی نگاهش کرد و زیر گوش طاهر چیزی گفت که طاهر هم به سمتش برگشت و لبخند مسخره ای تحویلش داد.

***

romangram.com | @romangram_com