#مردی_که_میشناسم_پارت_26
طاهر لبخند زد: بفرمایید. خوش اومدین.
شراره با لبخند و در حالی که سعی میکرد کاملا درست رفتار کند نشست و طاهر رو به مستانه گفت: وَلی گفت چند روز دیگه مدرسه ها شروع میشه و باید بری مدرسه. منم گفتم دعوت کنم ناهار و با هم باشیم. هم تو تنها نباشی هم من. البته نمیدونستم با دوستتی. خوشحال شدم شما هم اومدین خانم.
طاهر کاملا در برابر شراره با شخصیت رفتار میکرد. شراره خندید: مرسی ببخشید منم مجبور شدین دعوت کنین.
-:اختیار دارین. خوشحال شدم. دوستای مستانه برای من عزیزن.
لبهای شراره کش آمد و مستانه به سختی لبخند زد. از این گفتگوی خسته کننده خسته شده بود. گارسون نزدیک شد تا سفارش بگیرد. طاهر با دقت هر چیزی را بررسی می کرد. در مورد غذاها سوال می پرسید. از گارسون در مورد گوشت ها... ادویه های مصرف شده سوال کرد و گارسون گیج و بی اطلاع سعی کرد پاسخ دهد.
مستانه با حرص از سوال های طاهر منو را با عصبانیت بست وصدای برخورد دو طرف جلد سخت دفترچه ی منو بهم باعث شد علاوه بر نگاه طاهر و شراره نگاه، مشتریان دیگر میزها هم به سمت آنها کشیده شود. نیشخند مسخره ای تحویل همه داد و منو را به سمت گارسون گرفت و سفارش استیک داد. طاهر پرسید: استیک و چطوری دوست داری؟ کم پخت خوب نیست پیشنهاد میکنم نیم پز بخوری...
بین جمله ی طاهر پرید و گفت: من کامل پخته میخورم عمو...
طاهر لبخند زد: آفرین این بهتره...
منو را بست و به سمت گارسون گرفت: برای منم استیک بیارین.
و سر کج کرد سمت شراره: شما چی میخورین شراره خانم؟
-:منم استیک میخوام. فکر کنم همین خوب باشه.
طاهر تایید کرد: انتخاب خوبیه. ببینم آشپزشون قراره چیکار کنه.
گارسون راهی شد و طاهر توضیح داد: غذا خیلی مهمه. اینکه غذا رو چطوری بخوری و چقدر به دل بشینه همش از ظرافت و سلیقه آشپز شروع میشه. امیدوارم آشپزشون خوب باشه و امروز و برامون یه روز بیاد ماندنی کنه.
مستانه پوزخند زد و طاهر پرسید: مستانه غذای مورد علاقه ات چیه؟
-:من؟ نمیدونم. ماکارونی... دوست دارم. ماکارونی های عمه ویدام عالین...
لبخند روی لبهای طاهر رنگ باخت. مستانه با دقت به صورت طاهر خیره بود. لبخند طاهر رنگ باخته بود؟ به چه دلیل؟ چرا؟ نگاهش کنجکاوانه چرخید و از اینکه توانسته بود لبخند را از لبهای طاهر برباید لبخند زد. شراره پرسید: یه سوالی بپرسم؟
طاهر بخود آمد و به سمت شراره لبخند زد: البته راحت باش...
-:شغلتون چیه؟
-:من چند تا رستوران توی دبی دارم.
شراره دستانش را بهم کوبید: وای یعنی خودتونم آشپزی میکنید؟
romangram.com | @romangram_com