#مردی_که_میشناسم_پارت_179
نریمان از جا بلند شد و گفت: برم یه چیزی سفارش بدم بعد میام برات میگم.
سری تکان داد و نریمان پرسید: چی میخوری؟
کیک را که به زبان آورد نریمان بشکنی زد: کیک اسفنجی های اینجا حرف نداره. نظرت چیه امتحان کنیم؟
سری به تایید تکان داد و نریمان به سمت پیشخوان به راه افتاد.
جین سرمه ای و کفش های اسپرت جیر پوتین مانندش هم تیپش را کامل کرده بود. خوش تیپ بود. لباسهایش هم جنس خوبشان را به رخ می کشیدند. به تیپ ماشین زیر پایش میخورد. دستش را زیر چانه زد. طاهرش خوش تیپ تر بود. دستبند چرمی که طاهر به دور مچ دستش می بست و پیراهن های مردانه ای که به تن میکرد بهتر بود. طاهر هیکل پرتری داشت. نریمان لاغر بود... طاهر عشق بود. طاهر که در آغوشش میکشید میخواست دنیا مال او باشد.
نگاهش به تقویم دیواری بزرگ روی دیوار افتاد...
چیزی به تولد طاهر نمانده بود. چند روز... چند روز دیگر تولد طاهر بود. تولد طاهر... کمی فکر کرد. میخواست بهترین اتفاق زندگی طاهر را برایش رقم بزند. اتفاق خوب؟
نریمان سر جایش برگشت: به چی فکر میکنی؟
سر بلند کرد: تولد...
نریمان لبخند زد و باز هم دندان هایش را ردیف کرد: تولد کی هست؟
-:طاهر!
نریمان سوتی زد و خندید: خوشبحالش... چه زمانی هم متولد شده. میخوای چیکار کنی براش؟
شانه بالا کشید و لب هایش را غنچه کرد: مشکل همینه نمیدونم.
نریمان دست زیر چانه زد: پس بزار من یکم فکر کنم و یه برنامه بریزم... بعد ببینیم میخوایم برای تولد آقا طاهر چیکار کنیم.
-:واقعا اینکار و میکنی؟
-:مگه دوست نیستیم؟
کمی فکر کرد: چه دوستایی که هیچی ازت نمیدونم.
نریمان دست دیگرش را هم زیر چانه اش زد و با شادی گفت: هرچی میخوای بپرس... کیه که جواب نده.
دستش را کنار سرش چرخ داد و گفت: بزار ببینم. چی بپرسم؟!
یک دفعه زل زد به چشمان نریمان: چند سالته؟
-:بیست و سه...
romangram.com | @romangram_com