#مردی_که_میشناسم_پارت_112
طاهر لب زد: مستانه...
مستانه دندان هایش را روی هم فشرد و از بین آنها غرید: مگه میشه دوتا بابا داشت؟
چشم بست... حق با او بود. اما... گفت: تو جای دختر منی. خودم بزرگت کردم.
مستانه پوزخندی تحویلش داد: واسه همین فکر کردی بابامی؟
طاهر ایستاد. زمان ایستاد... هر دو متوقف شده بودند. دریغ از یک حرکت. به سیاهی چشمان هم خیره بودند.
مگر غیر از این بود؟ نمی توانست پدرش باشد؟ حق این را نداشت پدرش باشد؟ حق این را نداشت وقتی تمام آینده اش را برای بودن او قربانی می کرد پدرش باشد؟ حق نداشت بخواهد دخترکی که باعث شده بود سرنوشتش عوض شود را به عنوان دختر خود بشناسد؟ حق نداشت تنها دخترش بودن را از او طلب کند؟
دستانش را مشت کرد. سر به زیر انداخت. لابد حق نداشت. شاید حق با مستانه بود. زیادی خود را برای این که پدرش باشد محق می دانست. تقصیر مستانه نبود که تصمیم گرفته بود زندگی اش را فدا کند. تقصیر او نبود که تمام این اتفاق ها افتاده بود. مستانه که خبر نداشت... مستانه که نخواسته بود.
پاهایش به زمین چسبیده بودند. حق داشت... دخترک که از چیزی خبر نداشت.
باید قبول میکرد نمی تواند پدرش باشد. حتی اگر بخواهد او دخترش باشد مستانه نمیخواهد او پدرش باشد. احساس میکرد سنگی روی سینه اش نشسته است. حس میکرد هر آن ممکن است بمیرد. خلاص شود... خب نمیخواست او پدرش باشد زور که نبود. اجبار که نبود.
باید می رفت. باید از اینجا می رفت...
با فریاد مستانه از جا پرید. دخترک با تمام قوایش فریاد کشید: تو بابام نیستی.
سرش را تکان داد. حق با مستانه بود. پدرش وَلی بود نه او. چشمانش را روی هم فشرد و لب گشود که صدای زنگ در، هر دو را از جا پراند. مستانه به عقب برگشت و به در خروجی خیره شد. نگاه طاهر هم به در بود. مستانه اخم کرد و طاهر پرسشگر نگاهش را به سوی او برگرداند. ذهنش به کار افتاد. مستانه گفته بود پنج شنبه است. پنج شنبه بود... ویدا؟! ویدا آمده بود.
حس کرد تمام آب بدنش به یکباره خشک شد.
مستانه چرخید... قدمی به سمت در برداشت که ناخودآگاه صدا زد: مستانه...
مستانه ایستاد و به طرفش برگشت. زنگ در دوباره به صدا در آمد.
به سختی نالید: به ویدا نگو من اینجام...
مستانه چند لحظه نگاهش کرد و بعد با تمسخر گفت: عمه ویدا نیست.
از آنچه شنیده بود شوک زده، ابروانش را در هم گره زد: منظورت چیه؟
-:قرار بود خاله لاله بیاد. برای همین عمه ویدا گفت دیگه نمیاد و به کاراش میرسه.
لاله؟! کسی که پشت در بود لاله بود؟
romangram.com | @romangram_com