#مردی_میشناسم_پارت_92


برای حضور لیدا خشمگین شده بود. مدام از حضور ناگهانی لیدا پرسیده بود...

-:حالا میخوای چیکار کنی؟

موهایش را چنگ زد و با تمام قدرت دستانش کشید: کاش می دونستم.

-:شاید بهتر باشه به وَلی بگی...

به وَلی؟! مطمئنا اینکار را نمیکرد. وَلی در همین لحظه هم او را تحت فشار می گذاشت اگر از این موضوع با خبر می شد مطمئنا خشمگین تر با او رفتار میکرد. از آن مهم تر عذاب وجدانی بود که وَلی تا آخر عمر همراه خود میکرد.

سری به طرفین تکان داد: نه! وَلی نه!

-:پس میخوای چیکار کنی؟

سر بلند کرد. خیره به لیدا گفت: اگه میدونستم خوب می شد.

-:اون یه دختر جوونه. تازه اول جوونیشه... شاید اولین باره که داره مزه ی عشق و میچشه.

پوزخند زد: عشق؟ اون یه دختر بچه هست. چه عشقی لیدا؟

-:مگه دختری که خودت دوست داشتی تو همین سن و سال نبود؟!

لیدا تصمیم داشت تمام افکارش را بهم بریزد. بند انگشتان مشت شده اش را به پیشانی اش کوبید... حق با لیدا بود. اما...

-:اون عاشق یه پسری بود که ازش نه سال بزرگتر بود نه بیست و چهارسال...

-:عشق این چیزا حالیش نمیشه.

بی اختیار صدایش بالا رفت: مسخره میکنی؟

لیدا دستانش را بالا برد: همچین کاری نمیکنم.

کمی فکر کرد و ادامه داد: نظرت چیه یه مدت ازش دوری کنی؟ شاید وقتی ازش دور بشی خودش متوجه بشه که این کار چقدر اشتباهه.

لبهایش را بهم فشرد. شاید حق با او بود. باید اینکار را میکرد. دوری کردن از مستانه، در این لحظه بهترین کار ممکن بود. پرسید: اگه چند روزی دور بشم پرونده چطوری پیش میره؟

-:برای پرونده سربازیت اقدام کردم، ممکنه حتی بازداشت انتظارت و بکشه. دادگاه عمومی هم برگزار میشه و فقط امیدوارم بتونیم قاضی و قانع کنیم با جریمه نقدی تمومش کنه. اما برای ماجرای ساجده فعلا دنبال استشهاد محلی ام. میخوام استشهاد محلی جمع کنم از همسایه ها شاید اینطوری بشه رای قاضی و به سمت خودمون تغییر بدیم.

-:نظرت چیه مدتی برم اصفهان؟ شیراز؟!

romangram.com | @romangram_com