#مردی_میشناسم_پارت_85


وَلی ماشین را متوقف کرد و گفت: خیلی خب بپرین پایین که دیر شد. باید شب برگردیم.

طاهر در حال پیاده شدن گفت: از الان بخوای غر بزنی که وای به حالمونه.

در را باز کرد و پیاده شد. طاهر قدمی به سمتش برداشت و در برابرش ایستاد. کلاه قرمز کاپشن را روی سرش کشید و گفت: مراقب باش سرما میخوری برنامه هات بهم میریزه.

از این توجه قند در دلش آب می شد. سرش را کمی به بغل خم کرد: طاهر...

طاهر که مشغول بستن زیپ کاپشنش بود گفت: جونم؟

این همه خوشبختی؟! نگاهی به وَلی که پیاده می شد انداخت. طاهر کنارش ایستاده بود و زیپ کاپشنش را می بست. نگرانش بود. نگران اینکه سرما بخورد.

طاهر زیپ را تا زیر گلویش بالا کشید و کلاهش را بیشتر جلو کشید: چی شده مستانه؟

سر بلند کرد و از بین موهای بهم بافته شده ی لبه ی کلاه کاپشنش به زیپ باز کاپشن طاهر خیره شد: خودتم سرما میخوری؟

طاهر با مهربانی نگاه از لباسهای مرتب شده دخترک دوست داشتنی گرفت و اینبار در چشمانش خیره شد: نگران نباش من هیچیم نمیشه.

با تردید قدمی به جلو برداشت. دو لبه ی باز کاپشن سرمه ای را گرفت و بهم نزدیک کرد. طاهر با تعجب نگاهش میکرد. سرمه ی زیپ را سرجایش قرارداد و به سمت بالا کشید. قدش تا سینه ی طاهر بود. برای اولین بار اخم کرد. چرا اینقدر کوتاه بود؟!

دست طاهر که روی دستش نشست تنش لرز گرفت.

طاهر دست گرمش را فشرد و گفت: خودم میکشم مستانه...

گویا برق به دستش وصل شده باشد با سرعت خود را عقب کشید. طاهر متعجب به حرکات او خیره بود که وَلی دست دور گردن مستانه انداخت: خب بزنین بریم دیگه. چرا منتظرین؟

مستانه سر به زیر انداخت و با نوک کفش به زمین کوبید. طاهر گیج سر بلند کرد. زیپ نیمه بالا آمده اش را کشید و گفت: بریم.

وَلی به جلو قدم برداشت و مستانه را هم وادار به حرکت کرد. ایستاده بود. به جای خالی مستانه نگاه میکرد. دخترک وحشت کرده بود؟ چون دستش را گرفته بود؟!

شاید لحظه ای از سرمای دستش لرزیده بود. بله همین بود. بخاطر سرد و گرم بودن دست ها وحشت کرده بود.

وَلی از شانه ی مستانه سرک کشید: چرا نمیای؟

به راه افتاد: دارم میام. نخواستم خلوت پدر و دختری شما رو بهم بزنم.

مستانه تنها نگاهشان میکرد. وَلی وسایل توی دستش را جا به جا کرد: کی میخوای قبول کنی که غریبه نیستی؟

خود را به آنها رساند و در طرف دیگر مستانه قدم برداشت: مگه من گفتم غریبه ام؟! گاهی لازمه پدر و دختر خلوت کنن. گاهی هم لازمه با کسای دیگه خلوت کنی. مثلا با...

romangram.com | @romangram_com