#مردی_میشناسم_پارت_82
کمی روی مبل جا به جا شد و پایش را به سمت میز کشید. شاید بتواند با پایش کنترل را بردارد اما با افتادن کنترل از لبه ی میز و صدای شدیدی که ایجاد شد وَلی چشم باز کرد. با دیدن تیتراژ پایانی فیلم دستی به صورتش کشید: تموم شد؟
پچ پچ کرد: آره تموم شد.
نگاه وَلی به سمت مستانه غرق در خواب چرخید: اینم که خوابیده. بزار بلندش کنم ببرمش تو تختش...
کلمه ی آخر در خمیازه اش غرق شد.
اشاره ای به کنترل افتاده به زمین زد: تو اون کنترل و بده من برو بخواب من میبرمش... چشات باز نمیشه.
وَلی خم شد و کنترل را به طرفش گرفت و در حال بلند شدن گفت: سنگینه. میخوای بزار همین جا روی کاناپه بخوابه.
-:برو بخواب. حواسم بهش هست.
وَلی به سمت اتاقش قدم برداشت و در حال ورود به راهرو کم مانده بود با دیوار برخورد کند که با صدای مراقب باشید طاهر بخود آمد و کمی از دیوار فاصله گرفت.
به سمت مستانه غرق خواب برگشت. موهای بلندش روی صورتش رها شده بود و دهانش نیمه باز بود. دست بلند کرد و موهای روی صورتش را پشت گوشش فرستاد.
مستانه تکانی خورد.
به آرامی بازویش را گرفت و کمی بالا کشیدش... با منتقل شدن قسمتی از وزن سنگین مستانه، شانه اش را از زیر مستانه بیرون کشید و کف دستش را زیر سرش قرار داد. تکانی به تن خشک شده اش داد و با حرکتی سریع دست زیر پاهای مستانه انداخت و از کاناپه جدایش کرد. سرمستانه روی بازویش رها شد و کش سُر خورده روی موهایش هم پایین افتاد.
پای چپش را تکیه گاه کرد و بالا کشیدش...
نگاهی به صورت دوست داشتنی دخترانه اش انداخت. اولین بار بود دخترکی را در آغوش میگرفت. اولین بار بود کسی را اینگونه در آغوش می گرفت. در آغوشش فشردش و به سمت اتاق قدم برداشت. سر مستانه را روی سینه اش کشید و لبخند زد.
از اینکه می توانست اینگونه در آغوشش بگیرد احساس زندگی داشت. گویا زندگی را از دید دیگری لمس میکرد. از دید پدر بودن... پدر دختر شیرینی بودن.
روی تخت گذاشتش و به آرامی پتو را از زیر تنش بیرون کشید. کنارش روی لبه ی تخت نشست و در تاریک و روشن اندکی که بخاطر روشن بودن چراغ پذیرایی به اتاق می دوید، به صورت مستانه خیره شد.
مستانه...
هفده ساله بود.
هفده سال قبل...
اگر تصمیم نمیگرفت شاید در این لحظه مستانه ای وجود نداشت تا اینگونه در آرامش بخواب رود.
هرگز بخاطر تصمیمش پشیمان نشده بود. هرگز به اینکه تصمیمش بدترین عواقب را برایش رقم زد فکر نکرده بود.
romangram.com | @romangram_com