#مردی_میشناسم_پارت_57
اسماء با تردید از روی سکو پایین پرید و خط کش را گرفته و سرجایش برگشت.
ریز خندید و شراره به سمتش برگشت: مال کیه اون؟
آرام خندید: مال مهدی پور...
چشمان شراره گرد شد: واقعا؟
مستانه شانه بالا کشید و لبه ی مقنعه اش را به سمت بالا داد و موهایش را زیر آن فرستاد و شراره پرسید: از کجا آوردن؟
-:از کلاس رفتنی افتاد...
شراره ناباورانه گفت: خودش ندید؟
ریز خندید: اگه می دید که الان اینجا نبود.
شراره مشتی حواله ی میز کرد: لعنتی هر بار این تقدیر صدام میکنه یه چیزی از دست میدم.
اسماء تک سرفه ای زد و با دستانی که کنار هم با فاصله کمی از هم به سمت کش موی چسبیده به تخته برمیگشت گفت: جانم براتون بگه که این اثر فوق العاده نایاب که ممکنه تا صد سال آینده هم چنین چیزی پیدا نکنید، صد سال که هیچی تا هزار سال دیگه هم نمیشه پیدا کنین الان اینجاست. در محضر شما تا مال یکی از شما باشه عزیزان.
لبهای همه به خنده باز شد. مستانه سر کج کرد: قیمت اولیه چقدره؟
اسماء نگاهی به اثر کرد و گفت: چون این اثر متعلق به مهدی پوریه که نمیشه با یه من عسلم خوردش پس قیمتش خیلی بالاتر از این حرفاست.
نگین که روی میز مهسا خم شده بود بلند گفت: بابا مهدی پور گاوه. اونقدر احمقه که نفهمیده کشش افتاده.
کلاس منفجر شد.
پرستو سرش را از کتابی که با عجله در حال کپی کردنش بود بلند کرد و گفت: آره فقط بلده بگه خانما دقت کنین.
باز هم صدای خنده بالا رفت.
اسماء فریاد زد:ششش. اگه سکوت و بهم بزنین از جلسه اخراج میشین. اوهوم اوهوم... قیمت اولیه میشه پنج هزار تومن!
فرشته آرام گفت: چه خبره؟ مگه سر گردنه ست! مهدی پورم روش بود باز پنج تومن نمی ارزید.
صدای خنده چنان شدید بود که کل مدرسه را لرزاند. در باز شد و همه خنده اشان را فرو خوردند. با دیدن بهاره ای که وارد کلاس می شد دوباره خندیدند. بهاره متعجب نگاهشان کرد و میترا فریاد زد: ببند در و!
بهاره برگشت و در و بست و به سمت صندلی اش به راه افتاد. همه در حال خنده بودند. اسماء روی میز معلم کوبید: ساکت! فرشته تو ارزش این اثر هنری و نمیدونی.
romangram.com | @romangram_com