#مردی_میشناسم_پارت_49
مستانه بلند شد: سرت خوبه عمه؟
دستش را از سرش کشید: آره... خوبه. خوب میشه.
مستانه دست روی سرش گذاشت: بزار ببینم چیزی نشد...
ویدا دست روی دستش گذاشت و او را عقب کشید: چیزی نشده. میدونی طاهر چرا برگشته؟
مستانه هر آنچه می دانست به زبان آورد: نه. چیزی بمن که نمیگن ولی میدونم یه وکیل گرفتن... دیروزم رفته بودیم خرید، یه نفر زنگ زد به گوشیش طاهر خیلی عصبانی شد اولین بار بود اونطوری می دیدمش. بعدم بابا گوشی و گرفت صحبت کرد.
ویدا با دقت تک تک کلمات مستانه را بررسی میکرد. تمام توان خود را به کار گرفت و از جا بلند شد: چرا بمن نگفته بودی طاهر اومده؟
مستانه شانه هایش را بالا کشید: نمیدونستم که شما میشناسین. گفتم لابد بابا گفته. مگه مهمه؟
ویدا سری به طرفین تکان داد: نه! مهم نیست. مهم نیست.
مستانه دستمال گردگیری را برداشت و به سراغ ظرفهای چیده شده روی کانتر رفت. ویدا تا ساعتی گیج بود. با گیجی جارو کشید. ناهار بار گذاشت. خورشت بامیه را آماده کرد و با خشم هم زد.
مستانه چندان کمکی نمی کرد. بیشتر با گوشی اش مشغول بود. چرخ می زد و گاهی هم دستمالی به ظرفها و میز تلویزیون می کشید.
ویدا ناگهانی به سمتش برگشت: مستانه...
چشم از گوشی اش گرفت: بله عمه؟
ویدا مردد چند باری دهانش را باز و بسته کرد و گفت: طاهر چه شکلی شده؟
مستانه شانه بالا کشید: نمیدونم. مگه قبلا چه شکلی بود؟
ویدا دستی بین موهایش کشیده و تکان داد. باعث شد کش موی بسته شده به سرش آویزان شود و قسمتی از موهایش از شر کش بگریزند. گفت: هیچی ولش کن.
مستانه از جا بلند شد: صبر کن دیروز کلی عکس گرفتیم نشونت بدم.
بپر بپر کنان خود را به ویدا رساند و با باز کردن گالری گوشی اش آن را به طرف ویدا گرفت. نگاه ویدا روی تصویر خیره ماند. تصویری که برایش غریبه بود. این مرد شباهتی به طاهر نداشت. طاهری که می شناخت موهایش را کاملا از وسط فرق می انداخت. ته ریش داشت و عینک شیشه گرد به چشم می زد.
اما این مرد که دست دور شانه های مستانه انداخته بود و او را بخود می فشرد شباهتی به طاهر سالهای گذشته نداشت. طاهر سالهای گذشته از این حرکات انجام نمی داد. اخم هایش در هم رفت. مستانه او را عمو طاهر صدا می زد اما در این عکس بیشتر به عاشق و معشوق شباهت داشتند. طاهر کاملا او را در آغوش گرفته بود.
با اخم های در هم غرید: عکس و کی گرفته؟
مستانه سر خوشانه دستش را روی تصویر حرکت داد: بابا...
romangram.com | @romangram_com