#مردی_میشناسم_پارت_127
صدای طاهر بود که پیچید: جونم لیدا؟!
-:...
دندان روی هم سایید و غرش کرد و با دهن کجی گفت: جونم لیدا!!! ههه!
کنارش فحشی هم زیر لب به زبان آورد اما طاهر بی خبر از همه جا گفت: شام؟! خونه ی تو؟ فکر بدی نیست. آره میام چرا که نه!
دستش مشت شد. طاهر میرفت خانه ی لیدا؟ برای شام؟! خانه ی لیدا! عمرا اگر میذاشت.
-:...
طاهر آرام خندید.
خود را از پشت کمد بیرون کشید و خم شد. نگاهش روی سینه ی طاهر خیره ماند. با موهای سیاهی که روی سینه اش خودنمایی میکرد و آن شورت مشکی...
طاهر گفت: اگه نمی رفتم فکرای خوبی داشتم ولی حیف که دارم میرم.
-:...
نگاهش را تا صورت طاهر بالا کشید. میخواست برود. فرار میکرد. از او فرار میکرد؟ میخواست برود چون لاله گفته بود؟
طاهر شلوار راحتی که روی زمین افتاده بود را برداشت. مطمئن بود وقتی می آمد شلوار روی زمین نبود. در حال پا کردنش گوشی را به شانه اش تکیه زد و گفت: یعنی توقع گل داری؟ یا چیز بیشتر باید بیارم؟!
خندید و ادامه داد: من که قرار نیست مهمونت کنم. تا جایی که یادمه مهمون توام نه؟!
-:...
پوزخند تمسخر آمیزی زد که باعث شد با صدایش طاهر به سمت کمد برگردد. با عجله خود را عقب کشید.
***
لاله کوله اش را برداشت و بوسیدش: مراقب خودت هستی دیگه نه؟!
چشم به زیر دوخت: خاله من خوبم.
لبخندی روی لبهای لاله نشست: نگرانتم. بهم حق بده مستانه... اگه بابات میذاشت میبردمت پیش خودم.
لبهایش را غنچه کرد: بابام تنها میمونه.
romangram.com | @romangram_com