#مردی_میشناسم_پارت_123


گرمای طبقه ی دوم صورتش را هدف گرفت. ایستاد و نگاهی به خانه انداخت. چشم بست و یک نفس گفت: تا حالا یکی و بوسیدی؟

فرشته خندید: برای این اینقدر تته پته کردی؟

مستانه خجل لب گزید و بین خنده ی فرشته گفت: نگفتی.

-:اووو... تا دلت بخواد. اونقدر زیاد که خودمم حسابش از دستم در رفته.

چشمانش گرد شد: شوخی میکنی؟

فرشته بلند خندید: خب اونقدرم زیاد نیست ولی هست دیگه یه چند تایی.

-:چطوری بود؟! چی شد؟ با کی بود؟

-:اولین بوسه من با البرز بود. یادته؟

سعی کرد به یاد بیاورد. البرز؟ چیزی از این نام به خاطر نمی آورد. فرشته که سکوتش را طولانی دید؛ یادآوری کرد: دو سال پیش... همونی که میومد جلوی مدرسه دنبالم. همون که دویست و شیش قرمز داشت.

مستانه از یادآوری دویست و شش قرمز مشهور مدرسه آهان بلندی تحویلش داد.

فرشته خندید: اون موقع... وقتی پیش بی بی میموندم. اومد اونجا دیدنم.

با هیجان ادامه داد: بی بی خواب بود. دیر وقت بود. گفت دلش برام تنگ شده، منم گفتم نمیتونم برم بیرون اون اومد. رفتیم تو حیاط... وای یادمه اون شب برفم میومد.

چشم بست. خانه ی بی بی را به خاطر داشت. خانه ای که برای ورود به حیاطش باید از دالان باریکی میگذشتی. خانه ای با اتاق های گرم و کرسی که بی بی شب را در آن می خوابید و تاکید میکرد: این اتاق خونه گرمتر از همه جاست.

فرشته ادامه داد: تو حیاط بغلم کرد. قبلشم اجازه گرفت. گفت چقدر دوست داشته بغلم کنه. تو اون سرما بغلش گرم بود. خیلی خوب بود... بعدم پیشونیم و بوسید. نوک دماغم و بوسید... بعدم لبام و بوسید.

-:هوووم.

-:خیلی خوب بود. برف میومد. یه پالتوی مشکی تنش بود با شلوار جین. منم پالتو تنم بود. محکم بغلم کرده بود... البته شبیه این بوسه طولانیا نبود. یه کوچولو... کوتاه. فکر میکردم الانه قلبم از جاش در بیاد. ولی خیلی خوب بود. اصلا نمیشه بگم چطوریه... خیلی خیلی یه جوری بود.

نفس عمیقی کشید و ادامه داد: باید خودت تجربه اش کنی. باید خودت حس کنی تا بفهمی چی میگم. اصلا مستانه...

مستانه را کشید و پر شور ادامه داد: نمیتونم بگم چقد خوبه...

از فکر اینکه طاهر لبهایش را ببوسد لرزید.

-:مستانه میخوای حسش کنی برو طاهر و ببوس... باور کن فکر رفتن و از سرش میندازه.

romangram.com | @romangram_com