#مرد_کوچک_پارت_94


با کمی مکث سرش را بلند کرد وزمزمه وار گفت: خواب بود؟

نازیلا: اره خره.... چه جیغی هم کشیدی کر شدم...

ملودی بی اراده چشمهایش پر از اشک شد وگفت: خواب دیدم پدرم فوت شده ...

نازیلا مشتی به بازویش زد وگفت: خره خواب بود ... هی بهت میگم سر شب اینقدر کوفت نکن...

ملودی اهی کشید وگفت: ولی خیلی واقعی بود نازی...

نازیلا مکثی کرد وگفت: ایشالا پدرت خوب میشه نگران نباش ....

ملودی خواست داد بزند نه تا وقتی که جراحی نشود ... نفس عمیقی کشید ... چه کار میکرد؟ دلش میخواست با نازیلا حرف بزند او هم انگار خواب از سرش پریده بود.

نازیلا لبخندی زد وگفت: از وقتی میلاد رفته جاش خالیه نیست؟

ملودی جوابی نداد در حالی که سعی داشت کلماتی که در ذهنش برسر خودش و وجدان و نگرانی هایش فریاد میزدند را ندید بگیرد بدون حاشیه گفت: فکر کن یه روزی یکی مثل میلاد شوهرت باشه چیکار میکنی؟

نازیلا یکه ای خورد.... شوکه شدن کاملا در صورتش واضح بود.

نفس عمیقی کشید وگفت: فکر کنم خود کشی...

ملودی: اگه مجبور باشی با اون ازدواج کنی چی؟

نازیلا زانو هایش را بغل کرد وچشمهایش را گرد کرد وگفت: مگه مغز خر خوردم....

ملودی به رو به رو به نقطه ی دور دستی خیره شد وگفت: اگه بخاطر یکی که خیلی دوستش داشته باشی اینکار وبکنی چی؟

نازیلا نفس عمیقی کشید وگفت: فکر نکنم هیچ کس ارزش اینو داشته باشه که زندگی اینده امو نابود کنم....

ملودی بی هوا گفت: حتی پدرت؟

نازلا خشکش زد.ملودی چه میگفت...

در حالی که با نگاهی پر سوال به او خیره شده بود گفت: یعنی چی؟

ملودی اهی کشید وگفت: بخاطر زندگی پدرت حاضری با یکی مثل میلاد ازدواج کنی؟

نازیلا چشمهایش را ریز کرد وگفت: تو حاضری؟
ملودی: من اول پرسیدم...

نازیلا: اگه هیچ راه حلی نداشته باشم ... اخه چطوری میتونم بخاطر پدرم با یکی مثل میلاد .... و حرفش را نیمه تمام گذاشت.

ملودی پوزخندی زد و با چشمهایی پر از اشک گفت: وقتی اولین بار دیدمش ازش خوشم اومد... عین بچه ها بود ... تنها ادم بزرگی بود که صداقت بچگونه داشت... هیز نبود... تنها پسری بود که وقتی نگام میکرد منو نمیخورد با چشماش... با صدای خفه ای افزود: حتی بهم دستم نمیزد...

نازیلا با کلافگی گفت: ملودی...

ملودی نفس عمیقی کشید وگفت: مجبورم نازی... اگه نه بابام می میره...

نازیلا بی توجه به ساعت جیغ زد: میخوای چیکار کنی؟

ملودی با کف دست به چشمهایش فشار اورد تا اشکهایش خالی شود با نفس عمیقی که کشید سعی داشت مسلط به خودش باشد .

با ارامش گفت: پیشنهاد مادرش بود.... میشم پرستارش.... فقط یه صیغه ی محرمیته که حلال هم باشیم تا بتونم کارهاشو بکنم.... بعدشم خدا بزرگه ... حتی خود رویا هم گفت : اگه میلاد خوب شد و یه گزینه ی مناسب برای ازدواجت پیدا بشه خودم می فرستمت بری....

نازیلا مات و بغض کرده به ملودی نگاه میکرد.

ملودی نفس عمیقی کشید وگفت: بابام خوب میشه ... پولوشونو پس میده و همه چی تموم میشه ... شایدم میلاد خوب بشه و ...

romangram.com | @romangram_com