#مرد_کوچک_پارت_87
ملودی با دیدن چهره ی میلاد ماتش برد.
مریم مثل رادیو بدون قطع کلمه تند تند حرف میزد: مال دو ماه پیشه.... این پسره سیزده سال تو کما بوده... با خانواده اش مصاحبه کردن... یه بچه پولداره... باورت میشه ملودی؟ من عکسشو رو مجله دیده بودم ... فقط یادم نمی اومد کجا... وای ملودی الان پدر و مادرش حتما دارن سکته میکنن.... فقط حیف این تو شماره ننوشته .... ولی میتونیم زنگ بزنیم به مجله و به خانواده اش خبر بدیم...
ملودی اصلا نمی شنید... این اتفاق... میلاد... زندگی اش... پس حدسش درست بود .... عقب افتاده نبود.
مریم: از کلانتری خبری نشد؟
ملودی با اینکه هنوز در شوک بود گفت: نه بابا... معلوم نیست چی کار میکنن....
مریم سرش را در مجله فرو کرد وتیتر مصاحبه را خواند : میلاد مهد جو... که بعد از سیزده سال...
ملودی: وایسا... مه جو یا مهد جو؟
مریم: اینجا نوشته مهد جو...
ملودی با تعجب گفت: ولی میلاد که فامیلیشو تو کلانتری گفته بود مه جو... ویادش امد که ان روز یک سرما خوردگی خفن داشت.
لعنتی... اشتباه همین بود.
با هول به سمت تلفن رفت.... با دیدن میس کال روی صفحه ی بیسیم گفت: تو زنگیدی مریم؟
مریم: اره... وای امروز کلاس نرفتم.... صبح که مامان میخواست مجله ها رو ببره به یه کتابخونه جایی بده اینو از دستش افتاد.... من عین فنر بالا پایین میشدم ....
ملودی در به در به دنبال شماره ی کلانتری میگشت.
باید این سو تفاهم برطرف میشد. خدا خدا میکرد که خانواده اش ادرس و شماره تلفن را داده باشند و میلاد را به دست خانواده اش برساند.
مریم عین مگس بغل گوشش وز وز می کرد و او بی توجه به حرف هایش دنبال شماره تلفن می گشت. آخر سر با عصبانیت دفترچه تلفن را پرت کرد و گفت:
_اه... لعنتی اگه پیدا شد...
مریم_ دنبال چی می گردی؟
ملودی_ شماره ی کلانتری!
مریم در حالی که خم می شد، دفترچه را برداشت و شماره را دستش داد.
مریم_ بیا اینجاست.
ملودی به سرعت شماره را گرفت، بعد از چند بوق صدای سروان خسروی را شنید.
سروان_ بفرمایید ...سروان خسروی هستم...
ملودی_ سلام من مودت هستم. راستش مزاحم شدم که موضوع مهمی رو باهاتون در میون بذارم.
سروان_ سلام خانم مودت ... نشونه ای از خانواده اش پیدا کردید؟ میلاد چیزی به ذهنش رسیده؟
ملودی به مریم اشاره کرد تا صبحانه ی میلاد را برایش آماده کند. مریم با نارضایتی بلند شد و میلاد را صدا زد.
_میلاد بیا صبحونه تو بخور.
_اومدم خاله مریم
مریم با زیرکی حرکات میلاد را زیر نظر داشت. سعی می کرد لبخند مصنوعی بزند و با لحن مهربانی با او حرف بزند.
مریم _ یه خبر خوب برات دارم میلاد جان!
romangram.com | @romangram_com