#مرد_کوچک_پارت_84

یاسمن با اخم گفت: بیا کارت دارم..

ملودی چشمکی به میلاد زد و از پشت میز بلند شد وبه همراه یاسمن به اتاق رفت.

یاسمن با تشر گفت: این چه لباسیه جلوی این پوشیدی؟

ملودی چشمهایش را ریز کرد وگفت: دیدی که هیچ عکس العملی نشون نداد...

یاسمن نفس عمیقی کشید وبا کلافگی روی تخت نشست وگفت: صابخونه شاکی شده ... هیچ حالیته ما یه پسر غریبه رو اوردیم تو خونه مجردیمون؟ الا ن چند وقته این نره غول اینجاست؟ هان؟چرا کلانتری خبری نمیده؟ اگر خانواده ای داشت حتما تا الان خبر میدادن...میفهمی ملودی؟ این پسره بی کس و کاره...عقب افتاده است... اختلال حواس داره.... شادی تمام روزنامه ها رو دیروز خریده بود... دریغ از یه اگهی گمشده .... با این نام و نشون.... ملودی تا کی میخوای اینو اینجا نگه داری هان؟ تا کی؟

ملودی نفس عمیقی کشید وگفت: خرجشو که از جیب خودم میدم شماها چه مرگتونه؟

یاسمن با عصبانیت گفت: مشکل فقط خرج نیست.... ما ابرو داریم... همه به یه چشم دیگه نگاهمون میکنن... شادی تمام دیروز داشت خالی می بست که این نره غول برادر توه... همه دارن با سوظن نگاهمون میکنن... من جلوی این پسره جرات اینکه روسریمو هم بردارم ندارم.. تو با تاپ وشلوارک جلوش جولون میدی؟خوبه از هممون مقید تر بودی ملودی....

ملودی نفس پر حرصی کشید وگفت: اصلا نمیخوام به این چیزا فکر کنم... تا وقتی که خانواده اش پیدا بشن این اینجاست....

خواست از اتاق خارج شود که یاسمن با نهایت تحکم گفت: پس من وشادی و نازی از اینکه تو همخونه امون باشی ناراحتیم... بهتره تصفیه کنی باهامون وبری خوابگاه... اون وقت ببینم راضی میشی اینو بفرستی بهزیستی یا نه...

ملودی انگشت اشاره اش را بالا اورد وتهدید امیز گفت: اولا این نه و ... میلاد اسمشه... دوما که حتما.... منم تحمل ادم هایی مثل شما رو ندارم که یک ذره هم از انسانیت بویی نبردن... این مگه باهاتون چیکار داره؟

یاسمن با دهان باز گفت: ملودی؟ تو چقدر مغرض شدی؟ چه خبرته اینطوری ازش دفاع میکنی؟ باور کن اینطوری برای خودشم بهتره... این بهت وابسته شده هیچ حواست هست؟

ملودی پوزخندی زد وگفت: اگه شما هم یه خرده بهش توجه نشون میدادید به شما هم وابسته میشد...

یاسمن با داد گفت: ما هیچ کدممون این وابستگی و نمیخوایم.... ما میخوایم این پسره از این خونه بره ... همین... من حوصله ی حرف دراوردن و ندارم... میدونی اگه به گوش بابام و داداشام برسه .... منو میکشن؟

ملودی با اخم گفت: دیوونم کردید... اه...

یاسمن بازویش را کشید وگفت: ما یا تو؟

ملودی هلش داد وگفت: اینجا خونه ی منم هست....

یاسمن: چقدرش خونه ی توه؟ به اندازه ی 100 تومن اجاره و سه میلیون که تو سه تا قسط به زورکارگری جورش کردی؟

ملودی مات گفت: تو بهتره خفه شی... حد اقل کارگری به کلاشی شرف داره...

یاسمن با حرص و داد گفت: کلاش؟ منظورت چیه؟

ملودی دست به کمر گفت: منظورمو خوب فهمیدی... از این به بعد هم تو کار من دخالت نکن... کسی که نگران ابروشه .. تو دانشگاه اعتراف میکنه که نامزد داره ... وگرنه با هزار تا پسر ...

قبل از اتمام جمله اش یاسمن به او حمله کرد وموهایش را کشید.

ملودی هم با جیغ بازویش را گاز گرفت و یاسمن با داد گفت: وحشی کله ماهی خور...

ملودی شصتش را نشانش داد و از کنار شادی و نازیلا که با ترس امده بودند ان دو را جدا کنند به سمت میلاد رفت که غذایش دست نخورده بود وصورتش خیس اشک!

ملودی نفس عمیقی کشید وگفت: بیا بریم نقاشی بکشیم...

ملودی نفس عمیقی کشید وگفت: بیا بریم نقاشی بکشیم...

میلاد در حالی که با پشت دست اشکهایش را پاک میکرد گفت: بخاطر من باهاشون دعوا کردی؟

ملودی نفس عمیقی کشید وگفت: نه... بخاطر تو نبود...

میلاد با حرص گفت: میخوای برم بزنمشون؟

ملودی خنده اش گرفت... با محبت به او نگاه کرد وگفت: نه.... غذاتو خوردی؟ بریم نقاشی بکشیم....

میلاد با لبخند رضایت مندی پشت سرش راه افتاد و وارد اتاق او شد.

romangram.com | @romangram_com