#مرد_کوچک_پارت_67

_هوووي،از صداي نكره ي خودت مايه بذار.

ملودي كلافه از دستشان داد زد:

_بابا واسه ي پنج دقيقه ام از عمرتونم كه شده به اون فك بي صاحابتون استراحت بديد.

_خب،خب،ما دهنمونو مي بنديم تو حرف بزن.

ملودي گفت:

_اول مثل آدم بشينيد تا تمركز كنم.

هر سه بي هيچ حرف اضافه اي نشستند و چشم انتظار به دهنش خيره شده بودند براي لحظه اي از قيافه هاي مضحكشان خنده اش گرفت و گفت:

_قيافه هارو،خب عرضم به حضورتون...اِم...نمي دونم بچه ها...راستش حرف زيادي نزد.

فقط ديدم يه كيف بچگونه دستشه و گريه مي كرد.سر تا پاش خيس شده بود و وقتي ازش پرسيدم اينجا چي كار مي كني گفت "مي خوام برم خونه مون" چيه خب؟ چرا اين جوري نگاه مي كنيد؟ باور نمي كنين بريم باهاش حرف بزنيد.قبول دارم زود تصميم گرفتم،يه جورايي منگل مي زنه و منم دلم واسش سوخت.

و عاجزانه به دوستانش چشم دوخت.

ياسمن گفت:

_خب حالا هركي غلط زيادي كرده خودشم ماست ماليش مي كنه و جواب صابخونه رو ميده.

و به طرف اتاقش رفت.

شادي گفت:

_متأسفم،اما كارت اصلا درست نبوده.

نازيلا به طرفش آمد و گفت:

_بيا برو اينو بندازش بيرون ديوونه.دنبال دردسري؟ گيريم كه خل ام باشه تو رو سننه؟

ملودي عصبي نگاهش كرد و با پرخاش گفت:

_به جهنم! شعور كه نداريد آدمارو از هم تشخيص بديد.

به طرف اتاقش رفت و با پتويش بيرون آمد.

نازيلا و شادي با بهت نگاهش مي كردند.

به طرف آشپزخانه رفت و كمي غذا داخل ظرفي ريخت و به همراه چاي داغي در سيني گذاشت و بي توجه به آن دو در را به هم كوبيد.

از صداي بلند در هر دو از شوك در آمدند و شادي رو به نازيلا گفت:

_اين احمق چه غلطي كرد؟

نازيلا گفت:

_باز فردين خان بازيش گل كرد! صد دفعه مي گم اين فيلمارو نذار جلوش ياد مي گيره!





****

ملودي آرام بالاي سرش ايستاد و صدايش زد.

romangram.com | @romangram_com