#مرد_کوچک_پارت_58

ملودی: خبر دارم مامان... ولی بعد غذا میگم... حالا... غذا مذا داریم؟

یاسمن از اتاق بیرون امد وگفت: نوبت شادیه.... میگه از بیرون سفارش بدیم...

نازیلا:چه لارج شده...

یاسمن چشمکی زد وگفت: میخواد سور بده....

ملودی فکر کرد سور چی؟ به ساعت خیره شد...دو و ده دقیقه را نشان میداد. شانه ای بالا انداخت وبه سمت حمام رفت.

قبل از انکه کاملا داخل شود گفت: برای من پیتزا سفارش بدید...

و در را بست. دوش اب گرم رخوت انگیز بود.متوجه مدت زمان نبود.

با چند تقه ای که به در خورد جواب داد:هاااا....

شادی با غرغر گفت: دو ساعته اون تو مردی؟ بیا دیگه....

ملودی با ارامش موهایش را شانه کشید و حوله را به دور خودش پیچید و از حمام خارج شد.دخترها در هال نشسته بودند و صدای تلویزیون و ضبط و احتمالا زنگ گوشی موبایل یکی شان به همراه همهمه و صحبتهای نا تمامشان در هم بود.

بلوز و شلواری به تن کرد و موهایش را خیس بالای سرش جمع کرد.

از اتاق بیرون امد. یاسمن فورا از شادی پرسید: خوب ملودی هم اومد... حالا بنال صبحی هادی بهت چی گفت؟

ملودی ابروهایش را بالا داد وگفت: پس بالاخره این تخم و ترکه ی نصیری بی پدر یه جنمی از خودش نشون داد...

شادی سرخ شده بود.

ملودی تکه ی بزرگی از پیتزا در دهانش گذاشت وگفت: بهت شماره دا..... د.... و دادش در امد: کدوم بوزینه ای برای من سبزیجات سفارش داده؟ مگه من همیشه مخلوط نمیخوردم؟

نازیلا جعبه را به سمت خودش کشیدوگفت: یک ساعته دارم دنبالش میگردم.... بیا این مال توه...

ملودی: خاک تی سر فوکونن... یه ته پیتزا مَن نی پیدا بُ اُ نی؟(خاک تو سرت کنن... یه دونه پیتزا نمیتونی پیدا کنی؟)

نازیلا چپ چپ نگاهش کرد و با غیظ گفت:خفلن... ووررام آقزونان...(خفه شو.... میزنم تو دهنت ها)

ملودی نیم خیز گفت: چی بوءوتی؟(چی گفتی)

شادی مداخله کرد وگفت: بس کنید دیگه... اه...

ملودی رو به نازیلا چشم غره ای رفت و به شادی گفت: خوب چی شد؟

شادی با لبخند عمیقی که روی لبهایش جا خوش کرده بود گوشه ی لبش را که سسی شده بود را با کلینکس پا ک کرد وبا اب و تا ب گفت:

صبحی که ازخونه زدم بیرون داشت ماشین میشست... یه ذره اب پاشید به پاچه ی شلوارم... منم داشتم با موبایل حرف میزدم... برای لب تابم که ویرسی شده دنبال یه تعمیرکار معتبر میگشتم... زنگ زده بودم به کژال یکی از دوستای دانشگامه... اینقدر دختر ماهیه...

یاسمن میان کلامش امد وگفت: همون قد بلنده؟

شادی رو به او گفت: نه اون که چشماش سبزه...

نازیلا صورتش را جمع کرد وگفت: ایش... اون که خیلی یبسه...

شادی: نه بابا.. اتفاقا. اینقدر دختر خوبیه...

یاسمن زانوهایش را جمع کرد وگفت: یه ذره چشماش چپه....

نازیلا: خیلی دختر املیه... لباس پوشیدنش خیلی مسخره است....

دختر ها تایید کردند و ملودی گفت: خوب... بعدش...

romangram.com | @romangram_com