#مرد_کوچک_پارت_48

یک ساعتی گذشته بود.میلاد خمیازه میکشید. حوصله اش سر رفته بود.





زن عکاس گفت: من میتونم یه عکس تکی ازش بگیرم؟ برای رو جلد میخوایم.





مازیار از کنارش بلند شد و زن آرام گفت: اقا پسر به اینجا نگاه کن.آفرین،حالا یه لبخند هم بزن...و صدای چیلیک دوربین و نوری که از آن ساطع شد.

----------------------

فصل چهارم:





با حساسیت خاصی صورتش را با صابون مخصوص پوستهایی خشک می شست.

در حالی که به چشمهای مورب قهوه ای تیره اش خیره بود. مسواک را به خمیر دندان اغشته کرد.

لبهای برجسته و کوچکی داشت و بینی قلمی استخوانی... در کل خوب بود... اگر بیشتر هم به خودش میرسید عالی میشد.

موهای لجوج و مشکی و لختش را پس زد و مسواک زدنش را به انتها رساند.

صورتش را بار دیگر شست و موهایش را شانه کرد و با گیره ای بالای سرش جمع کرد.

بعد از اینکه از مرحله ی سخت دست و صورت شستن فارغ شد،با ذوق و شوق به طرف آشپزخانه رفت تا صبحانه ی مفصلی را آماده کند.عادت کرده بود که همیشه در کارهایش مرتب باشد.مادرش خیلی به نظم و انظباط او در کارهای خانه حساس بود و مهمترین شعارش این بود که "دختری که از خونه داری چیزی سرش نشه به هیچ دردی نمی خوره.دختر باید...." هزاران باید و نباید برایش می گفت که گاهی از حرفهای مادرش خسته می شد.میز را چید و به طرف اتاق رفت تا بلکه فرجی شود و دوستش از خواب همایونی دست بکشد.شادی و یاسمن کله ی صبح از خانه بیرون زده بودند.در اتاق را به شدت باز کرد و جیغ کشید:

اومده،کمک...زلزله....وایکینگ ها حمله کردن...

و پشت سر هم جیغ می کشید.وقتی دید دوستش ذره ای خودش را تکان نمی دهد،به طرفش هجوم برد و شروع به قلقلک دادنش کرد.

ملودی کمی جا به جا شد و گفت: ای ببر اون صدای غارغاریتو...بدبخت شوهرت که صبح اول صبحی باید با صدای ان تو بیدار بشه...

نازیلا پشت چشمی نازک کرد و گفت:اوف،شوهرم ریده! ببینم تازگیا مشکل شنوایی پیدا کردی؟ صدای من کجاش شبیه کلاغه؟پاشو دیگه.حالم بهم می خوره انقدر می خوابی.تو دیگه دست خرس رو از پشت بستی.یاسی باید با تو هم اتاقی می شد نه با شادیه جیغ جیغو.کلا سکوت مطلقی،همسایه های بغلی...صداش تا آپارتمان ما میاد به همراه عطر دل انگیزش ولی صدا از تو اصلا در نمیاد.

ملودی از زیر پتو گفت: فعلا که جیغ جیغو تویی،در ضمن وقتی برگرده می گم پشت سرش بهش گفتی جیغ جیغو....

نازیلا گفت:غلطای زیادی! بیدار می شی یا بیدارت کنم؟

ملودی کش و قوسی به بدنش داد و بلند شد:از کی تا حالا کنیزام آدم شدن جلوی سرورشون حرف می زنن! صبحونه ام آماده ست کوزت؟

نازیلا با حرص گفت:تو روحت،بشکنه این دست بی نمک.آره خرس پشمالو آماده ست بیا کوفت کن که امروز باید یونی بری

ملودی پوفی کشید و گفت: پس پیش به سوی لذت بخش ترین مکان دنیا... و به طرف دستشویی حرکت کرد.

بعد از خوردن صبحانه با غرغر به سمت اتاقش رفت تا حاضر شود.

در اینه خیره بود و از کرم های نازیلا به سر و صورت و دستش می مالید.

موهای فرفری اش دو تا دورش را گرفته بودند مثل وحشی ها و سرخ پوستان شده بود. دنبال کش سرش بود... ان را نیافت برای نازیلا را برداشت و موهایش را بالای سرش کوه کرد.

چشمهای خمار میشی اش هنوز پف داشتند... روی لبهای نازکش کمی کرمی شده بود... با سر انگشت لبانش را چرب کرد تا هم برق بزند هم از ان خشکی در بیاید.

romangram.com | @romangram_com